جهانگیر جهانگیری؛ علی بندرریگیزاده
دوره 14، شماره 2 ، اسفند 1395، ، صفحه 1-25
چکیده
مقالۀ حاضر به کنکاش در آثار تئودور آدورنو و میشل فوکو میپردازد تا به مفهوم مدرنیته در اندیشه و آراء آنان دست یازد و بر این امر مُهر تأیید زند که هر یک از آنان در مواجهات خود با مدرنیته، طرحی مخصوص به ...
بیشتر
مقالۀ حاضر به کنکاش در آثار تئودور آدورنو و میشل فوکو میپردازد تا به مفهوم مدرنیته در اندیشه و آراء آنان دست یازد و بر این امر مُهر تأیید زند که هر یک از آنان در مواجهات خود با مدرنیته، طرحی مخصوص به خویش را درافکنده است. لذا، پس از مشخّصنمودن سنّت فلسفی قارّهای بهعنوان یک ”گفتمان“، و پس از مورد مداقه قراردادن پرسشها و مسائل پژوهش، مفهوم مدرنیته بهگونهای انفکاکی در نزد آدورنو و فوکو بررسی میشود. نهایتاً در مقام مقایسه و نتیجهگیری، مدلهای انتولوژیک، اپیستمولوژیک و پارادایمیک بهطور مجزّا برای این دو اندیشمند طراحی و ارائه میشوند. همچنان که نشان داده خواهد شد، عناصر اساسی و بنیادینی که انتولوژی و اپیستمولوژیِ انسانِ مدرن را برمیسازند، در نزد آدورنو، کلیّت و همسانی، و در نزد فوکو، زیستقدرت و کرانمندی هستند. ناهمسانبودن عناصر تشکیلدهندۀ گفتمانی واحد خود را آشکارا در مدلهای پارادایمیک ارائهشده متبلور خواهد ساخت؛ آنجا که با ابتنای بر سلسلهمراتب معرفت نشان میدهیم در حالی که مواجهات فلسفی و پارادایمی آدورنو با مدرنیته مواجهاتی ”مستقیم“ هستند و مواجهۀ نظری وی مواجههای ”غیرمستقیم“ است، فوکو دارای مواجهات فلسفی و پارادایمی ”غیرمستقیم“ است و از انضمامیترین سطح موجود در الگوی سلسلهمراتب معرفت ــ یعنی، ”بهطورمستقیم“ از نظریه ــ به واقعیت مورد بررسی (مدرنیته) ورود میکند.