احمد عبادی؛ محمد امدادی ماسوله
دوره 18، شماره 1 ، شهریور 1399، ، صفحه 147-167
چکیده
هانس رایشنباخ در نظریۀ نسبیت و معرفت پیشین (1920) و پیدایش فلسفۀ علمی (1951) از احکام تألیفی پیشینِ کانت دو برداشت یا خوانش متضاد دارد. کتاب نخست، خواستار بازاندیشی تألیفی پیشین از طریق نظریۀ نسبیت، اما اثر ...
بیشتر
هانس رایشنباخ در نظریۀ نسبیت و معرفت پیشین (1920) و پیدایش فلسفۀ علمی (1951) از احکام تألیفی پیشینِ کانت دو برداشت یا خوانش متضاد دارد. کتاب نخست، خواستار بازاندیشی تألیفی پیشین از طریق نظریۀ نسبیت، اما اثر دوم، به دنبال ردّ این احکام است. رایشنباخ در 1920، با تفکیک میان اصول موضوعۀ ارتباط و اصول موضوعۀ هماهنگی، دو برداشت متفاوت از امر پیشین کانت ارائه نمود: 1. ضروری و غیرقابل تجدیدنظر، 2. سازندۀ متعلق شناخت. رایشنباخ با نپذیرفتنِ معنای نخست، معنای دوم را نگه میدارد و آن را آموزهای اینشتینی میداند. او اثباتگرایی متقدم را به دلیل عدم توجه به نقش اصول موضوعۀ هماهنگی در فلسفۀ علم سرزنش میکند. اندیشههای رایشنباخ دربارۀ پیشینِ نسبیشده از چند جهت قابل تأمل و بررسی است: 1. اتخاذ رویکرد مابین کانت و تجربهباوری متقدم در بازنگری تألیفی پیشین به پیشین نسبیشده، 2. دستیابی به یک ایدهآل فلسفۀ علمیِ قطعی، علیرغم نقد به مطلقانگاری کانت، 3. بیتوجهی به اختلاف در کارکرد مفهوم قرارداد نزد پوانکاره و اثباتگرایان منطقی، 4. غفلت از پیوند نظریۀ نسبیت اینشتین با احکام تألیفی پیشینِ کانت، 5. نداشتنِ الگویی مشخص جهت تفکیک اصول پیشین از اصول تجربی. هدف این نوشتار، بازسازی، تکمیل و توسعۀ نظریۀ پیشینِ نسبیشدۀ رایشنباخی در روششناسی علم است.