حامد روشنی راد؛ مهدی قوام صفری
دوره 18، شماره 2 ، اسفند 1399، ، صفحه 89-110
چکیده
علوم ریاضی، طبیعی و الهی، علومی متمایز، اما همزمان واجد نوعی وحدتاند؛ این نه وحدتِ جنسی، بلکه به تبعِ وحدتِ خاصِ معنایِ وجود، ساختاری ویژه است که وحدتِ بالنسبه یا وحدتِ به تقدّم و تأخّر نامیده میشود. ...
بیشتر
علوم ریاضی، طبیعی و الهی، علومی متمایز، اما همزمان واجد نوعی وحدتاند؛ این نه وحدتِ جنسی، بلکه به تبعِ وحدتِ خاصِ معنایِ وجود، ساختاری ویژه است که وحدتِ بالنسبه یا وحدتِ به تقدّم و تأخّر نامیده میشود. این ساختار از طرفی عاملِ تمییزِ صناعاتِ علمی و ممانعت از خلطِ آنهاست و از طرفی، ضامنِ تمامیّت و یکپارچگیِ فلسفه است. بر اساس این فهم از وحدت، «فلسفه» نخست بر الهیّات اطلاق میشود، سپس بر طبیعیّات و سپس، در نسبت با الهیّات به تقدّم و تأخّر، بر سایر علوم اطلاق میشود؛ هر دانش نیز واجدِ بخشهایی است که با همین قاعده ترتیب یافتهاند و شبکۀ نظام علوم را قوام میدهند. در این مقاله به شیوۀ دستیابیِ ارسطو به این وحدتِ ویژه خواهیم پرداخت. ارسطو در کتبِ مقدّماتیِ متافیزیک، نخستدر آلفای بزرگ، حکمت را به شناختِ علل و مبادیِ نخستین تعریف میکند، در آپوریای اولِ کتاب بتا مبتنی بر این تعریف، سرگشتگی میانِ وحدت و کثرتِ حکمت را نشان میدهد؛ در گام بعد، در کتابگاما، برای رفع این سرگشتگی، نظریۀ خاصِ خود، یعنی ساختار واحد در کثیرِ حکمت را با توسل به این وحدتِ ویژه تثبیت میکند؛ بنابراین، آنچه «متافیزیک اعم» نامیده میشود، در حقیقت نه دانشی واحد و جدا از سایرِ علوم، بلکه به مثابۀ دانشی مرتبۀ دوم و مقوّمِ نظامِ علوم، تنها در ضمنِ کثرتِ علوم تحقق خواهد داشت.