دانشکده ادبیات وعلوم انسانی
فلسفه
2008-1553
2716-974X
18
1
2020
08
22
ارزیابی جایگاه هنر به عنوان شرط فلسفۀ آلن بدیو
1
20
FA
علیرضا
اسمعیل زاده برزی
دانشآموختۀ دکتری فلسفۀ هنر دانشگاه علامه طباطبائی
alirezamarch65@yahoo.com
10.22059/jop.2020.295164.1006497
در این مقاله بعد از بیان دیدگاه آلن بدیو در خصوص جایگاه هنر به عنوان یکی از شرایط فلسفه، نسبت خاص فلسفۀ او را با هنر مورد ارزیابی قرار خواهیم داد. بررسی نوع مواجهۀ او با آثار هنری و شعری تردیدهایی را در خصوص اهمیت و جایگاه واقعی هنر بما هو هنر در دستگاه فلسفی او پدید میآورد. این تردیدها به برانگیخته شدن انتقادات و دفاعیاتی از سوی منتقدان و شارحان نیز منجر شده است. این مقاله با بررسی گسترۀ معتنابهی از متون و دیدگاههای بدیو دربارۀ این مسئله و از جمله با بررسی مدعای بدیو در خصوص اخذ مفهوم «رخداد» از شعر استفان مالارمه، استدلالهایی را ارائه خواهد کرد که نشان میدهند جایگاه عملی و حقیقی هنر در فلسفۀ بدیو به هیچ وجه آن جایگاه اساسی و غیر قابل حذفی که ادعا میشود نیست، بلکه بسیار کمتر از آن، در حد یک تفنن فلسفی است که مقولات و مفاهیم ازپیشساخته و پرداختهشده را در آثاری که ملاک مشخصی برای گزینش آنها وجود ندارد، یافته و عرضه میکند. ممکن است فلسفۀ بدیو «دربارۀ» هنر حرفهای بسیار جدی برای گفتن داشته باشد، اما نقش هنر در شکلگیری این فلسفه به هیچ وجه حتی نزدیک به یک «شرط» هم نیست.
آلن بدیو,فلسفه,هنر,مشروطسازی,رخداد,مالارمه
https://jop.ut.ac.ir/article_78175.html
https://jop.ut.ac.ir/article_78175_8e7ce87736c36d7ca63460835ad80e20.pdf
دانشکده ادبیات وعلوم انسانی
فلسفه
2008-1553
2716-974X
18
1
2020
08
22
نسبت میان فلسفه و سینما؛ پژوهشی بر اساس فلسفۀ سینماییِ ژیل دلوز
21
40
FA
مهرداد
پارسا خانقاه
دانشآموختۀ کارشناسی ارشد فلسفۀ دانشگاه بینالمللی امام خمینی(ره)
و دانشجوی دکتری فلسفۀ دانشگاه باری (آلدو مورو) ایتالیا
mehrdad_parsa_khanqah@yahoo.com
علی
فتح طاهری
0000000219602840
دانشیار گروه فلسفه دانشگاه بینالمللی امام خمینی (ره)
fathtaheri@hum.ikiu.ac.ir
10.22059/jop.2020.290930.1006481
ژیل دلوز (Gilles Deleuze)، فیلسوف برجستۀ پستمدرن، در دو اثر سینماییِ خود، <em>سینما 1: تصویر-حرکت</em> و <em>سینما 2: تصویر-زمان،</em> روایت ژرف و منحصربهفردی از نسبت میان فلسفه و سینما ارائه میکند، که به نظر میرسد از نظریۀ فیلم متعارف فراتر میرود. همین ایدۀ پیوند درونی میان تصویر و واقعیت، یا سینما و هستیشناسیِ تصویر است که میان دیدگاههای او و رویکردهای متعارف نظری-سینمایی فاصلۀ زیادی ایجاد میکند. تصادفی نیست که فلسفۀ او با اولویت وانمایی و تصویر در پروژهای به نام «افلاطونگرایی وارونه» آغاز میشود. در این مقاله، با ترسیم تفکر سینمایی دلوز، اهمیت خاص آن را در جریان نقد فیلم و حتی در تفکر فلسفی نشان میدهیم، و به تحلیل این مسئله میپردازیم که دلوز چگونه سینما را شکلی از فلسفهورزی (و بالعکس) تلقی میکند و چگونه این دو حوزه میتوانند مرزهای یکدیگر را تغییر داده، بسط دهند؛ در عین حال، در این پژوهش میکوشیم قوتها و محدودیتهای رویکرد او را از منظر نوعی نخبهگرایی که در کتابهای او دیده میشود، بررسی کنیم. فهم تفکر سینمایی دلوز به ما اجازه میدهد که در مضامین سفت و سخت تفکر سنتی بازاندیشی کنیم و حتی پویایی متقابل و پیوند تفکر با پدیدههای مدرنی مانند سینما را به عنوان زمینهای که با حرکت، زمان و تصویر کار میکند، تشخیص دهیم.
تصویر- حرکت,تصویر-زمان,هستیشناسیِ تصویر,ژیل دلوز,فلسفۀ سینما
https://jop.ut.ac.ir/article_78176.html
https://jop.ut.ac.ir/article_78176_d48034c99e4808a6edbe4640fa916e27.pdf
دانشکده ادبیات وعلوم انسانی
فلسفه
2008-1553
2716-974X
18
1
2020
08
22
پدیدارشناسی هرمنوتیک ارتباطات انسانیِ مبتنی بر حکایت؛ با تأکید بر مفهوم مَجال در میتوس
41
61
FA
سروناز
تربتی
0000-0003-0683-5159
استادیار گروه ارتباطات واحد تهران شرق، دانشگاهآزاد اسلامی
sarvenaz.torbati@gmail.com
10.22059/jop.2020.292284.1006482
هدف از تحقیق حاضر شرح و تفسیر ارتباطات انسانی مبتنی بر روایت/حکایت و خوانشی متفاوت از دوستی در یک ارتباط میتولوژیکال است. با توجه به اینکه شعرا و متفکران یونان باستان برای مفهوم «کلمه» از میتوس استفاده میکردند و از دوره سقراط به این سو مفهوم لوگوس جایگزین آن گردید و رواج یافت؛ ابتدا با تفسیر مفهوم لوگوس درسنت پدیدارشناسی و روش هرمنوتیک گادامر بیان میکنم که گفتوگوی مبتنی بر لوگوس چگونه در مفهوم همدمی تجلی مییابد. سپس اینپرسش اصلی را مطرح میکنم که در صورت بازگشت به مفهوم میتوس و اعاده حیثیت معنایی آن به مثابه کلمه، چگونه میتوس دریک گفتوگوی دوستانه حضور مییابد و خصوصیات چنین ارتباطی از چه قراری میتواند باشد؟ به عنوان فرضیۀ فرعی، این پرسش را مطرح میکنم که اگر حضور لوگوس در دیالوگ زنده منجر به جریان افتادن نفْس(پسوخه) و فرارسیدن لحظۀ همدمی میگردد، آیا ارتباط میتوسی نیز یک ارتباط انفسی خواهد بود؟ برای آشکار ساختن نسبتِ نفْس و میتوس از خوانش ریکور از نظریۀ زمان اگوستین بهره میگیرم و برای دستیازیدن به غایتِ ارتباط مبتنی بر میتوس با استفاده از روش پدیدارشناسی هرمنوتیک ریکور بیان میکنم که چگونه گفتوگوی حقیقی در مقام میتوس مجالی برای خلوت انس خواهد بود.
ارتباطات انسانی,میتوس,لوگوس,حکایت,پدیدارشناسی هرمنوتیک,خلوت انس,مجال
https://jop.ut.ac.ir/article_78177.html
https://jop.ut.ac.ir/article_78177_f72d44cfaeb8a9649e258b908e5b7fa6.pdf
دانشکده ادبیات وعلوم انسانی
فلسفه
2008-1553
2716-974X
18
1
2020
08
22
سلامتی و بیماری از منظر پدیدارشناسی
63
83
FA
سمیه
رفیقی
دانشآموختۀ دکتری فلسفه دانشگاه تبریز
rafigiph@yahoo.com
محمد
اصغری
0000-0003-3874-4702
دانشیار گروه فلسفۀ دانشگاه تبریز
asghari2007@gmail.com
10.22059/jop.2020.303624.1006522
طی دهههای گذشته، توسعۀ تکنولوژی پزشکی و دغدغههای اقتصادی، همچنین گسترش تخصصگرایی در حوزۀ سلامت باعث زدودن چهرۀ انسانی این حوزۀ شده است. این مسئله باعث شده به هنگام معالجۀ بیمار، تأثیر جنبههای روانی و محیطی بر وی نادیده گرفته شود و کادر سلامت توجه خود را فقط به بدن بیولوژیکی بیمار معطوف دارند که این امر نیز به دلیل رفتار نادرست آنها با بیمار، شکایات بیماران را در پی داشته است. دستاندرکاران حوزۀ سلامت برای برطرف کردن مشکلات خود به مکاتب مختلف فلسفی، چون پدیدارشناسی متوسل شدهاند. پدیدارشناسی با آموزههای مختلف خود، چون در پرانتز نهادن پیشفرضها و تعصبات، این امکان را در اختیار ما قرار میدهد که بتوانیم واقعیت را آنگونه که بر ما پدیدار میشود، توصیف کنیم. بیتردید یکی از واقعیاتی که در زندگی روزمره خود با آن مواجه هستیم، مسئله سلامتی و بیماری است. در حالی که در حوزۀ پزشکی مدرن، بیماری به منزله عدم کارکرد درست اندامها و سیستمهای بدن و سلامتی به منزله نبود این اختلالات تعریف میشود، پدیدارشناسی با تأکید بر تجربۀ زیستۀ افراد بر توجه به جنبههای روانی و محیطی بیماری و سلامتی تأکید دارد. توجه به این جنبههای بیماری و سلامتی باعث تغییر در معنای بیماری و سلامتی میشود. بر اساس این معانی پدیدارشناسانه، بیماری دیگر فقط به بدن بیولوژیکی بیمار محدود نمیشود، بلکه بدن زیستۀ او را دچار اختلال میکند، بدنی با ابعاد مختلف وجودی که هر کدام از این ابعاد میتوانند تأثیر بسزایی در بیماری وی داشته باشند. توجه به این سطح از بدن و معانی پدیدارشناسانه سلامتی و بیماری سبب میشود که افقهای دید بیمار و کادر حوزۀ درمان به هم نزدیک شده و آنها ارتباط بهتری با یکدیگر برقرار کنند.
سلامتی,بیماری,پدیدارشناسی,پزشکی,بدنِ زیسته
https://jop.ut.ac.ir/article_78178.html
https://jop.ut.ac.ir/article_78178_d2bdc44d1bed19d96d9eb464c96fa6b7.pdf
دانشکده ادبیات وعلوم انسانی
فلسفه
2008-1553
2716-974X
18
1
2020
08
22
پرسش هایدگر از معنای وجود و پیدایش مفهوم «دازاین»
85
104
FA
سیدمسعود
زمانی
0000 0003 1590 6297
استادیار مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران
seyedmasouz@yahoo.de
10.22059/jop.2020.304978.1006531
پرسش از معنای وجود، از پرسشهای اصلی و پردامنه در اندیشۀ هایدگر است. مقالۀ حاضر به سرآغاز این پرسش در درسگفتارهای اولیۀ هایدگر برمیگردد؛ تا نشان دهد که او گذشته از آنکه آن را به طور گسترده مطرح کرده است، اولاً از طریق پیوندزدن آن با پرسش از موجود من حیث هو، و نیز با مفهوم جوهر، آن را به سنت کهن مابعدالطبیعه برمیگرداند. ثانیاً او از همان آغاز، به ویژه در ضمن بحث از جوهر، به همان پاسخی به پرسش از معنای وجود میرسد که بعدها بارها تکرار میکند: در مابعدالطبیعۀ غربی وجود را همواره به حضور معنا میکردهاند. مقالۀ حاضر سپس با آوردن نمونههای زبانی زیادی، نشان میدهد هایدگر هنگام بحث از صورتهای مختلف پرسش از معنای وجود، از لفظ «دازاین» (Dasein) نیز بسیار استفاده میکرده است؛ یعنی او در آغاز دازاین را همکلام با عموم اهل فلسفه در آلمان، به معنای عام وجود به کار میبرد و دازاین اصطلاح خاصی دال بر هویت و شخصیت انسانی نیست، آن چنانکه بعدها در <em>وجود و زمان</em> هست. این مقاله سرانجام در بخش سوم نشان میدهد که هایدگر چگونه از آن معنای عام دازاین، به معنای اصطلاحیاش میرسد و نیز چگونه در لفظ دازاین پرسش از وجود و معنای آن (حضور) نهفته است.
هایدگر,دازاین,معنای وجود,حضور,مابعدالطبیعه
https://jop.ut.ac.ir/article_78179.html
https://jop.ut.ac.ir/article_78179_acf86e2bbb0bda48f6b5ca20dbce66b3.pdf
دانشکده ادبیات وعلوم انسانی
فلسفه
2008-1553
2716-974X
18
1
2020
08
22
تبیین نسبت بین شعور موجودات مادی و استکمال آنها از نظر ملاصدرا
105
125
FA
مصطفی
صادقی
دانشجوی دکتری فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه شیراز
m.1146230@gmail.com
محمد باقر
عباسی
استادیار گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه شیراز
mbabbasi2@gmail.com
10.22059/jop.2020.294431.1006491
در این نوشتار، با توجه به دیدگاههای فلسفی ملاصدرا، به بررسی مناسبت علم و کمالجویی موجودات مادی میپردازیم. ملاصدرا با اثبات «شوق هیولی به صورت» و ارائۀ نظریۀ «حرکت جوهری» و همچنین اشاره به سریان «عشق» در کائنات؛ صفحهای بدیع از تکاپوی هستی به سوی منزل مقصود به نمایش میگذارد و شوق و حرکت و عشق موجود در مجموعۀ هستی را همراه و قرین علم توصیف میکند که باعث استکمال عمومی و گستردۀ موجودات (مادی) و ارتقاء درجۀ وجودی آنها و رهسپاری هدفمند به سوی «کامل مطلق» (واجب تعالی) میشود. همچنین ملاصدرا با تأثیرپذیری از آیات قرآن و کلام عرفا، مناسبت مابین اجزاء هستی و غایت کمالطلب آنها را روشن میسازد و با نگاه توحیدی خود، تفسیر آیاتی نظیر «الا الی الله تصیر الامور» را این میداند که همۀ هستی از جانب حق است و به سوی حق تعالی در حرکت است. پیبردن به عالمانهبودن حرکت و شوق و عشق در مسیر استکمال (در موجودات مادی) رویکرد و جهانبینی ما را در قبال آفرینش متحول میسازد.
شعور,شوق,عشق,استکمال,حرکت,ملاصدرا
https://jop.ut.ac.ir/article_78180.html
https://jop.ut.ac.ir/article_78180_62f50f26e1d6b59d7dc1d4948337e12f.pdf
دانشکده ادبیات وعلوم انسانی
فلسفه
2008-1553
2716-974X
18
1
2020
08
22
نظریۀ میرداماد دربارۀ چگونگی تحقق خارجی حرکت و معانی آن
127
145
FA
محمود
صیدی
استادیار گروه فلسفه و حکمت دانشگاه شاهد
m.saidiy@yahoo.com
سید محمد
موسوی
دانشیار گروه فلسفۀ دانشگاه علوم اسلامی رضوی
mmusawy@yahoo.com
10.22059/jop.2020.292574.1006485
حرکت و تغییر در مقابل ثبات، از مسائل دیرین فلسفه است که از دیرباز فیلسوفان بزرگ هر یک سعی در تببین و تحلیل آن داشتهاند. از این جهت بررسی چگونگی تحقق خارجی حرکت نیز وارد مباحث فیلسوفان بزرگ از جمله میرداماد شده است. میرداماد نظریۀ خویش را دربارۀ وجود خارجی حرکت در چند بخش کلی ارائه میکند: تعریف دوگونۀ حرکت توسطیه و قطعیه، ارائۀ براهینی در اثبات وجود خارجیداشتن حرکت قطعیه و وجود ذهنی یا خیالی حرکت توسطیه، وجود خارجی حرکت قطعیه در عبارات و نظریات ابن سینا. در پژوهش پیش رو به بررسی نقادانۀ نظریۀ میرداماد در این زمینهها پرداخته و اثبات شد که تعریف میرداماد از حرکت قطعیه، تبیین و تحلیل حرکت توسطیه در نظر ابن سینا با توضیحات تفصیلی بیشتر است و ارتباطی به تعریف حرکت قطعیه که ابن سینا آن را ذهنی و خیالی می داند، ندارد؛ بنابراین حرکت قطعیهای که میرداماد آن را خارجی میداند، با حرکت توسطیهای که ابن سینا آن را خارجی میداند، تفاوت ندارد. اگرچه میرداماد با نقل عباراتی از ابن سینا و استدلال بدانها، بر تفاوت معنایی این دو اصرار دارد، اما به نظر میرسد که عبارات منقول و مورد استدلال، دلالتی بر مدعای میرداماد ندارند و اثباتکنندۀ نظریۀ او نیستند.
میرداماد,ابن سینا,حرکت,توسطیه,قطعیه,زمان
https://jop.ut.ac.ir/article_78185.html
https://jop.ut.ac.ir/article_78185_c4608fe91ca535520bcf25d8e94a39ac.pdf
دانشکده ادبیات وعلوم انسانی
فلسفه
2008-1553
2716-974X
18
1
2020
08
22
رایشنباخ و گذار از تألیفیِ پیشین به پیشینِ نسبیشده
147
167
FA
احمد
عبادی
0000-0003-4719-2196
دانشیار گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه اصفهان
ebadiabc@gmail.com
محمد
امدادی ماسوله
دانشجوی دکتری فلسفه معاصر دانشگاه بینالمللی امام خمینی(ره) قزوین
mohammad.em90@yahoo.com
10.22059/jop.2020.297982.1006501
هانس رایشنباخ در <em>نظریۀ نسبیت و معرفت پیشین</em> (1920) و <em>پیدایش فلسفۀ علمی</em> (1951) از احکام تألیفی پیشینِ کانت دو برداشت یا خوانش متضاد دارد. کتاب نخست، خواستار بازاندیشی تألیفی پیشین از طریق نظریۀ نسبیت، اما اثر دوم، به دنبال ردّ این احکام است. رایشنباخ در 1920، با تفکیک میان اصول موضوعۀ ارتباط و اصول موضوعۀ هماهنگی، دو برداشت متفاوت از امر پیشین کانت ارائه نمود: 1. ضروری و غیرقابل تجدیدنظر، 2. سازندۀ متعلق شناخت. رایشنباخ با نپذیرفتنِ معنای نخست، معنای دوم را نگه میدارد و آن را آموزهای اینشتینی میداند. او اثباتگرایی متقدم را به دلیل عدم توجه به نقش اصول موضوعۀ هماهنگی در فلسفۀ علم سرزنش میکند. اندیشههای رایشنباخ دربارۀ پیشینِ نسبیشده از چند جهت قابل تأمل و بررسی است: 1. اتخاذ رویکرد مابین کانت و تجربهباوری متقدم در بازنگری تألیفی پیشین به پیشین نسبیشده، 2. دستیابی به یک ایدهآل فلسفۀ علمیِ قطعی، علیرغم نقد به مطلقانگاری کانت، 3. بیتوجهی به اختلاف در کارکرد مفهوم قرارداد نزد پوانکاره و اثباتگرایان منطقی، 4. غفلت از پیوند نظریۀ نسبیت اینشتین با احکام تألیفی پیشینِ کانت، 5. نداشتنِ الگویی مشخص جهت تفکیک اصول پیشین از اصول تجربی. هدف این نوشتار، بازسازی، تکمیل و توسعۀ نظریۀ پیشینِ نسبیشدۀ رایشنباخی در روششناسی علم است.
اصول موضوعه ارتباط,اصول موضوعه هماهنگی,پیشین نسبیشده,تألیفی پیشین,روششناسی علم,رایشنباخ,اینشتین
https://jop.ut.ac.ir/article_78181.html
https://jop.ut.ac.ir/article_78181_3225184e0d9b5e39163d658d449852af.pdf
دانشکده ادبیات وعلوم انسانی
فلسفه
2008-1553
2716-974X
18
1
2020
08
22
پژوهشی در باب نقد بوغوسیان بر رئالیسم درونی پاتنم
169
188
FA
حامد
قدیری
دانشآموختۀ دکتری فلسفۀ دانشگاه تربیت مدرس
hamed0ghadiri@gmail.com
10.22059/jop.2020.293991.1006490
پل بوغوسیان در مقام انتقاد از نسبیگرایی و برساختگرایی و دفاع از عینیتگرایی، به استدلالهای سه تن از افرادی میپردازد که در آرای فلسفیشان، نوعی وابستگی واقعیت به توصیف را پذیرفتهاند. یکی از این افراد هیلاری پاتنم است که بوغوسیان دیدگاههای او در باب درهمتنیدگی واقعیت و قرارداد را هدف میگیرد. بوغوسیان معتقد است که پدیدۀ نسبیت مفهومی مبنای دیدگاه پاتنم در باب درهمتنیدگی واقعیت و قرارداد است. در اینجا مراد از پدیدة نسبیت مفهومی، حالتی است که ممکن باشد دو جملة متعارضْ صادق باشند. بوغوسیان پس از شرح این پدیده و رأی پاتنم در باب آن، به نقد رویکرد پاتنم میپردازد و نهایتا نتیجه میگیرد که این «استدلال» وافی به مقصود نیست و نمیتواند درهمتنیدگی واقعیت و قرارداد را توجیه کند. در این مقاله استدلال خواهد شد که اولاً پاتنم در همان زمان طرح پدیدۀ نسبیت مفهومی به این نقدها واقف بود و پیشاپیش پاسخهایی به آنها ارائه کرده بود؛ ثانیاً برخلاف تصریح بوغوسیان، دیدگاه پاتنم در باب درهمتنیدگی واقعیت و قرارداد مبتنی بر پدیدۀ نسبیت مفهومی نیست و بر استدلالهای دیگری (استدلال مدلتئورتیک و استدلال مبتنی بر ماجرای مغز در خمره) سوار است. بدینترتیب، حتی اگر نقدهای بوغوسیان به این پدیده درست باشد، باز هم دیدگاههای پاتنم مبنی بر درهمتنیدگی واقعیت و قرارداد و درهمآمیختگی ذهن و جهان رد نمیشود مگر آنکه آن دو استدلال نقد شود.
پل بوغوسیان,هیلاری پاتنم,نسبیت مفهومی,رئالیسم متافیزیکی,عینیتگرایی,رئالیسم درونی
https://jop.ut.ac.ir/article_78182.html
https://jop.ut.ac.ir/article_78182_f2a63f9fde1505b67f4e2e75265aca1c.pdf
دانشکده ادبیات وعلوم انسانی
فلسفه
2008-1553
2716-974X
18
1
2020
08
22
حامل صدقبودن گزاره و استحالۀ اشاره به معدوم؛ راه حل پارادوکس دروغگو
189
205
FA
مرتضی
متولی
0000-0002-5305-6951
دانشجوی دکتری فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه تهران
motavalimorteza@ut.ac.ir
مهدی
عظیمی
0000-0002-2394-152x
دانشیار فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه تهران
mahdiazimi@ut.ac.ir
10.22059/jop.2020.293294.1006487
دو رویکرد عمده در حل یک دسته از تقریرهای پارادوکس دروغگو، یعنی دستهای که در آن از اسم اشاره استفاده میشود، عبارتاند از: انکار جملات خودارجاع و انکار قضیهبودن جملۀ دروغگو که حامل اولیه و حقیقی صدق است. اشکال عمدۀ رویکرد اول این است که توضیحی داده نشده است که چرا جملات خودارجاعی نداریم و معمولاً سعی دارند با وضع قراردادهایی جملات خودارجاع را خارج کنند. رویکرد دوم نیز با این اشکال اساسی مواجه است که توضیحی برای قضیهنبودن جملۀ دروغگو ندادهاند. در این جستار پس از طرح تقسیمبندی دوگانهای نو در رابطه با تقریرهای پارادوکس دروغگو به عرضه راه حل یا گویا راه انحلال، یک دسته از تقریرها، یعنی دستهای که در آن از اسم اشاره، تصریحاً یا تقدیراً استفاده میشود پرداخته میشود؛ راه حلی که دو رویکرد مذکور به نوعی در آن منطویاند. راه حل این است: از آنجا که اولاً، گزاره حامل اولیه و بالذات صدق است و ثانیاً، اشاره به معدومی که نه موجود بوده و نه در ارتباط با موجودی است، محال میباشد؛ بنابراین گزارهای متناظر با جملۀ «این جمله کاذب است» شکل نمیگیرد؛ زیرا پیش از تحقق کامل این جمله و پیش از حمل محمول بر موضوع، هنوز جملهای محقق نشده است تا بتوان بدان اشاره کرد و آنگاه بر آن حکمی کرد؛ بنابراین، گزارهای متناظر با این جمله نخواهیم داشت تا اولاً و بالذات متصف به صدق/کذب شود و جمله نیز به تبع آن صادق/کاذب باشد؛ زیرا بخشی از این جمله، یعنی موضوع، معنا ندارد؛ یعنی پیش از حکم «این جمله» نداریم.
پارادوکس دروغگو,مطابقت,حامل صدق,گزاره,جمله
https://jop.ut.ac.ir/article_78183.html
https://jop.ut.ac.ir/article_78183_2b84d8464b530642b0dffe4a2d804126.pdf
دانشکده ادبیات وعلوم انسانی
فلسفه
2008-1553
2716-974X
18
1
2020
08
22
نقد مفهوم عقل در فلسفۀ هگل بر اساس مفاهیم میل و منفیت
207
226
FA
سهیلا
منصوریان
دانشجوی دکتری فلسفۀ دانشگاه علامه طباطبائی
soheilamansourian@gmail.com
علی اکبر
احمدی
دانشیار گروه فلسفۀ دانشگاه علامه طباطبائی
a.a.ahmadi.a@gmail.com
10.22059/jop.2020.285149.1006460
بازتفسیر فلسفۀ هگل بر اساس میل و منفیت کار جدیدی است که سعی میکند فلسفۀ ایدهآلیستی را با رویکردی روانکاوانه و بر اساس سوژۀ فردی بازخوانی کند. از لابهلای اندیشۀ هگل، ایدۀ جذاب میل و ضرورتِ منفیت به عنوان ارکان اصلی خودآگاهی شکل میگیرد ولی به خاطر اصالتی که وی برای مقولات کل و جمع قائل است آن را نسبت به فرد جزئی چندان وفادارانه روایت نمیکند و این فضای خالی را برای تفسیرهای دیگر نزد مفسران باقی میگذارد. همین مقوله است که به نقطۀ عطفی برای رویکرد انتقادی مکتب فرانکفورت تبدیل میشود تا ارتباط ناموفق سوژۀ هگلی با جهان را دوباره برقرار کند و سعی کند به کاستیهای آن بپردازد. در این مقوله مشخص میشود که ارتباط فاعل با جهان اطرافش بر اساس میل و عواطف شکل میگیرد و ادامۀ مسیر خودآگاهی تا رسیدن به یک سوژۀ موثر و انقلابی نیازمند نگاهی مبتنی بر این دو مفهوم است. چالش پیش رو موضوع این مقاله را شکل و نشان میدهد که چطور حفرۀ موجود در اندیشۀ هگل راه را برای حضور ضروری هنر باز میکند تا جایی که به جای پایان هنر بار دیگر آغاز آن اعلان شود. با این نگاه است که ما نیاز به بازخوانی ناخودآگاه، تخیل و رویاهای خود داریم تا بتوانیم مجدداً از روی سر به روی پاها بازگرداننده شویم.
میل,منفیت,هگل,مارکوزه,زیباییشناسی
https://jop.ut.ac.ir/article_78184.html
https://jop.ut.ac.ir/article_78184_4f73af5c35b9c4f8344bfc9382f93665.pdf