Document Type : Research Paper
Author
Assistant professer of Payame Noor University- Ahvaz
Abstract
The most important aim of tis paper is explanation kant's attitude as transcendental self. It has no resemblance to substantial subject emprisist and rationalist systems. Kant's subject remains always subject and has no objectical face. So self-conseciousness is awarness to subjective aspect of object. That means a composition of representations in base of apriori notions subject.
Transcendental "I" , in his opinion , is exactly a bare simple notion and a basis formal =X. This subject (Self) in entire act of composition of meanings, representations, has numerical identity. So We aware of it through of its apriori notions.
However , The best interpretation of "I" in kant's is unity of apperception. That is the act of the composition of epistemic contents with aid of apriori notions. So real Self , is unity and persist and identity of this transcendental act.
Keywords
مقدمه
در سیر نگرشهای متفکران به نفس یا «خود»، شاهد رویکردهای متفاوتی بودهایم. گاهی «خود» موضوع نگرش روان شناختی بوده و گاهی نیز آن را جوهر بسیط روحانی و نامیرا تلقی کردهاند. با نقد کانت به این رویکردها، آشنایی داریم: آنان لباس یک ایدة عقل را به تن «من» پوشانیدهاند. از نظرگاه او هیچ یک از این رویکردها نمیتواند وحدت «من» را تأمین نماید.
به نظر میرسد تنها دیدگاه دکارت به «من» بتواند تا اندازهای به نگاه اپیستمیک کانت به «من» نزدیک باشد. از نظرگاه دکارت «من» تأمین کننده و وحدت بخش اصول و مفاهیم پیشینی و فطری شناخت است. اما تفاوت این است که بر خلاف دکارت، منِ کانتی هیچ محتوایی ندارد تا از رهگذر آن بتواند به خودش آگاهی یابد. از این رو رویکرد وی به «من» با تمام وسواسی که کانت به آن داشته است، نگاهی نو به «خود» تلقی میشود. وسواس وی در رعایت وجه شناخت شناسی من ظهور یافته، و از آموزه شناختِ من محور، دفاع مینماید. از این رو رفع اتهام سولیپسیسم از وی بسی دشوار مینماید.
به گمان نگارنده دشوارترین و ناشناختهترین بخش پیکرة نظام کانتی در وحدت ادراک نفسانی محض[1] تمرکز مییابد. از اهمیت پژوهش همین بس که قلب استنتاج استعلایی[2] و اساس آموزة معرفت شناسی کانت در آن به خصوص در حساسیت استعلایی[3] و تحلیل استعلایی[4] بر نحوهای از وجود سوژه استوار است. این سوژه از آنجا که حامل و عامل مفاهیم و صور پیشینی شناخت است دارای جایگاه استعلایی[5] میگردد. بنابراین امکان آگاهی و اصولاً شرط ضروری آن، حاکی از حضور این سوژه است. هیچ شهودی مجوز ورود به آگاهی را نمییابد مگر آن که به این سوژة استعلایی ارتباط یابد. و از سوی دیگر این شهودها باید با یکدیگر ارتباط یافته و بلکه اتحاد یابند. بنابراین در آگاهی یا ادراک نفسانی از منظر کانت با وحدت کثرات شهودی روبرو هستیم که وحدت ادراک نفسانی محض یا سوژة استعلایی نام میگیرد. حال، سوژة استعلایی که عامل این اتحاد و حامل مفاهیم اولیه آن است باید در کثرت و تنوع شهودهای متوالی زمانمند، ثبات خویش را حفظ نماید تا از رهگذر این تنوع و تکثر خدشهای بر وحدت آن وارد نگردد. ثبات و این همانی سوژه کمک میکنند تا کثرت محتوای شناختی یعنی شهودها به سوژة واحدی ارجاع یابند و سپس وحدت آگاهی تأمین گردد.
در برابر این فرضیات که به واقع نقشه راه را در اختیار ما مینهد پرسشهای متعددی مطرح میشود. آیا با پذیرفتن ارجاعی بودن سوژه استعلایی، این سوژه حیثیت «جوهری» مییابد؟ به تعبیر دیگر آیا سوژه هویت و تقرری فراتر و بیرون از محتوای شناختی ترکیبی دارد و این محتوا به عنوان اعراض به آن نسبت مییابد؟ یا آن که سوژة استعلایی فقط صورت محض آگاهی است و از خودش هیچ محتوایی ندارد تا از رهگذر آن بتواند به خودش آگاهی یابد؟ و در صورت دوم آیا میتوان ارجاعی بودن سوژه را حفظ نمود؟ خلاصه بهترین تفسیر من استعلایی[6] بنابر متن نقد عقل محض کدام است؟ برای حصول این امر لازم است نخست به تعریف وحدت ادراک نفسانی بپردازیم و سپس با بیان کارکردش آن را از ادراک نفسانی تجربی – سوژة تجربی[7]- فرق نهیم.
وحدت ادراک نفسانی محض و کارکرد آن
توجه به این نکته لازم است که آموزة وحدت ادراک نفسانی از حیث محتوا انتقادی است، علیه ادراک نفسانی تجربی هیوم که نوعی تلقی ابژهای از «من» است. به نظر میرسد دورة گذار از تلقی وجود شناسی و چالش میان این نگره و منظر شناخت شناسی به مقولة «من» در استنتاج استعلایی کانت به نقطة عطف خویش میرسد. با رد دیدگاه دکارت که «من» را جوهری مستقل از محتوا و ادراکاتش تلقی میکرد، هیوم آن را به مجموعة رخدادهای روان شناختی فرو کاست. این رخدادها یا همان ادراکات که من را بر میسازند اموری ذرهای اند و در سیلان و جنبش دایمی و هوش ربا قرار دارند. بنابراین من ثابتی نیز قابل تصور نیست. چون فراتر و بیرون از هر یک از این محتوا و ادراکات گذرا، منای قرار دارد که با تغییر محتوا، جایش را به من دیگری با محتوایی نو میدهد. پس در نبود یک تصور ثابت از «من» هیچ انطباع ثابتی نیز از آن نداریم. این تلقی از «من» را کانت ادراک نفسانی تجربی، نام نهاد که دارای سه ویژگی مهم است.
الف- «من» ابژة تجربه (یعنی ابژه ادراک) و خلاصه ابژة پژوهش روان شناختی است چون موضوع ادراکات خویش است.
ب- شرط ادراک این سوژه، فرض ادراک نفسانی استعلایی است یعنی حضور ساختارهای کلی و ضروری فا همه که هر تجربهای را ممکن میسازد.
پ- ادراک نفسانی تجربی، فاقد وحدت و این همانی است و در معرض تغییر دایمی قرار دارد. چون در هر لحظه، همراه و پیچیده در یک ادراک خاص است که با گذر آن لحظه، لابلای ادراک دیگری نمایان میشود. پس هم من و هم ادراک متعلق به آن امری ذرهای اند.
نتیجة رویکرد هیوم در باب سوژه، همین بود. ریشخند تلخ وی به مبنای فلسفه جدید ریاضی دکارت در اینجا به وضوع دیده میشود، چون بر اساس اصول روح ریاضی دکارتی هر امری باید بامدد گرفتن از ایدههای واضح و متمایز تبیین شود ولی وقتی که به «من» همراه با ادراکات آن روی آورده شود هیچ ایدة واضح و متمایزی از من ثابت و جوهری بدست نمیآوریم. هیوم در کتاب رساله میخواست به مرکز همه علوم یعنی «من» دست یابد (Hume, 1983: 3) ولی از رخنه به آن عاجز ماند. آنچه بدست آورد سوژهای بود فاقد هر گونه ساختار ثابت و ضروری و از این رو در نظام هیومی نمیتوان از علومی سراغ گرفت که دارای ساختاری ثابت و ضروری باشد.
ولی برای کانت این امر قابل قبول نبود. وی برای رهایی از مشکل هیوم، رویکرد خویش به «من» را تغییر داد. در نگرة کانت، «من» پوست میاندازد و دیگر ابژة شناخت نیست بلکه سوژهای استعلایی است که شرط بنیادین و اصلی[8] شناخت بوده و هویتی معرفت شناختانه دارد. از این روکانت عنوان ادراک نفسانی اصلی[9] را برای آن برمی گزیند که با مدد گرفتن از مفاهیم پیشینی آن میتوان ابژهها را تعین بخشید، این عمیقترین ریشه باور وی به معرفت ترکیبی پیشینی و در نتیجه ایدئالیسم است. چون عناصر اصلی هر تجربه ممکن یعنی کلیت و ضرورت بر اساس ساختارهای ذاتی «من» بدست میآید. این ساختارهای ذاتی در حسیات استعلایی، زمان و مکان است و در تحلیل استعلایی، صور پیشینی فا همه و مقولات. بنابراین به نظر میرسد کانت میکوشید، علم را بر اساس ساختارهای درونی «من» تبیین نماید که خود نمایان گر گرایش کانت به سولیپسیسم روشی[10] است.
وحدت «من»
مهمترین ویژگی «من» در نظام کانت، وحدت[11] آن است که از رهگذر انسجام بخشی به محتوای تجربهها شناخته میشود. به نظر میرسد استدلال وی بر وجود سوژه استعلایی بر اساس همین ویژگی آن صورت میگیرد. استدلال ذیل را میتوان بر همین مبنا ترتیب داد:
اگر «من» وجود نمیداشت هیچ تجربه منسجمی نمیداشتیم.
ما اکنون دارای چنین تجربهای هستیم.
پس من وجود دارد چون لازمة وجود تجربه واحد است.
بنابراین وحدت بخشیدن و به تعبیر کانتی اش «ترکیب» محتوای شناختی از هم گسیخته، کارکرد مهم حضور «من» است. من کنشی ترکیبی دارد، این کنش به اصطلاح خود انگیخته[12] به قدری برای وی مهم است که در ویرایش A نقد عقل محض بیش از شصت بار از آن یاد میکنند.
نکته دیگر آن که مجموعه متکثر شناختی نه تنها باید بر اساس مفاهیم ذاتی «من»، وحدت یابد بلکه باید من در موقعیتی قرار گیرد که بتواند این محتوا را از آن خودش بداند. به عبارت دیگر حالت ترکیب باید خودآگاه باشد. پس خودآگاهی پیوسته همعنان با وحدث کثرات شناختی در یک شناخت واحد، خواهد بود. این نکته خیلی مهم است و درک آن، فهم کانت از سوژه استعلایی را سهولت میبخشد؛ چون وی به صراحت مرادش از خودآگاهی و سوژه را ترکیب محتوای متکثر شناختی در یک شناخت واحد، معرفی میکنند. بنابراین تصویر سوژه، سیمایی ماهوی ندارد، چنان که خود کانت هم گفته است، سوژه چیزی بیرون از کنش ترکیب بازنمودها نیست.
باید توجه داشت که مراد از خودآگاهی این نیست که گویی من استعلایی واجد هویت و جوهری است که از رهگذر حضورخویش نزد خودش به آن آگاهی دارد بلکه مقصود کانت، آگاهی به حیثیت سوبژکتیوتیة ابژه است (Kemp Smith , 1996: 251). یعنی آگاهی عبارت است از تعین ابژة شناخت بر اساس مفاهیم و ساختارهای پیشینی و ذاتی سوژه استعلایی که به محتوای ابژه، وحدت میبخشد. پس خودآگاهی به معنای آگاهی به نقش ساختار ذاتی سوژه در تعین بخشی به ابژة شناخت است و نه این که بپنداریم سوژه، محتوایی دارد که از رهگذر آن به خودش آگاهی دارد. «من» صرف این همانی است یعنی من، من هستم. خودآگاهی فقط صورت محض است که در سراسر کنش به هم پیوستن محتوای متکثر شناختی به این همانی خودش آگاهی دارد، (kant, 1998: B 132) آنهم با یقینی که صبغة پیشینی دارد (Ibid: A113).
از آنچه گفتیم به این نتیجه میرسیم که اصل صوری حاکم بر وحدت آگاهی و پدید آورنده آن از سوی کانت نام فنی و پیچیده وحدت استعلایی ادراک نفسانی میگیرد. این اصل صوری همراهی و ملازمت با جملگی باز نمودها و محتوای شناختی دارد. و «من» میتواند بگوید اینها از آن من هستند ولی چون من فاقد محتوا و تنها صورت محض آگاهی است (Ibid: A382)، خودش نمیتواند از راه باز نمود دیگری تمثل یابد. از این رو آگاهی ما از «من» فقط به جنبة کارکردی آن مربوط میشود.
در اینجا بر اساس فقرات نقد عقل محض به نکتة مهمی دست مییابیم یعنی به تهی بودن سوژه. چرا که سوژه نه یک شهود است نه یک مفهوم و نه باز نمودی که حاکی از یک ابژة خاص باشد (Ibid: A346-B404). بلکه حکمی به کلی میان تهی است که کانت از آن با سوژه X= یاد میکنند و فقط نقش وسیلة نقلیه مفاهیم و بازنمودها را به عهده دارد (Ibid). نگارنده در این مقاله یک بار دیگر این موضوع را با تفصیل بیشتری بررسی خواهد کرد.
وحدت ادراک نفسانی محض یا سوژه استعلایی به این ترتیب واجد نقشی دو گانه میگردد که در اشارات کانت به وضوح پیداست. یعنی از سویی سوژه یک مفهوم بسیط محض X= است و از دیگر سو یک حکم است که با تجدید خاطرة دکارت پیوسته با «من میاندیشم» همعنان است. البته این به معنای بروز تزلزل و دوگانگی در گفتههای کانت نیست، چون این دو امر به واقع حالتهای دوگانة من واحدی را نمایان میسازند. من چه مفهوم باشد یا پیوسته همعنان با یک حکم که بر اثر ترکیب محتوای شناختی هویدا میشود، در هر حال حاکی از صورت محض و بسیط آگاهی است که کانت همواره بر آن تاکید دارد.
دور و تناقض نما در سوژة استعلایی
در فقرة پیش در این باب اشاره نمودیم که خود آگاهی به معنای آگاهی به نقش ساختار ذاتی سوژه در تعین بخشی به ابژة شناخت است یعنی آگاهی به حیث سوبژ کتیوتیة ابژه. بنابراین سوژه، در جریان آگاهی صرفاً به خودش آگاهی دارد، به تعبیر دیگر در نهاد سوژه استعلایی یک دور نازدودنی وجود دارد. کانت در نقد عقل محض BXiii اشارتی به این نکته دارد: «بصیرت خود استعلایی فقط به چیزی است که طبق طرح خودش پدید میآورد». بنابراین گفته، «من» فقط آنچه را که خودش در اشیاء به نحو پیشینی نهاده است، میشناسد. ریشة دقیق وقوع دور آن است که «من» اشیاء را بنابر مفاهیم ضروری پیشینی میشناسد یعنی شناخت، نتیجة کاربست این مفاهیم است. اما از سوی دیگر نفس این مفاهیم شرط تحقق «من» است (Carr, 1999: 42) و چنان که بیان گردید خودآگاهی تنها آگاهی به حیثیت سوبژ کتیویتة ابژه است. از این نکته همچنین دلیل پدیدار انگاری کانت نیز به وضوح نمایان میگردد.
در پارهای از آثار، تلاش هایی برای رفع این دور صورت گرفته است از جمله اینان میتوان به چند مورد اشاره نمود:
1- نسبت دادن شأن و حالتی ازلی به سوژه استعلایی (Azeri, 2004: 22). اما کانت اصولاً با این پیشنهاد موافق نیست، چون سوژه، فقط وجهة منطقی و صوری دارد و افزون براین ما هیچ آگاهی دیگری به آن نداریم.
2- عدهای دیگر با مقایسة خود تجربی و من استعلایی گفتهاند که خود تجربی تحت تأثیر قوانین عالم محسوس و اصل علیت، منفعل است ولی من استعلایی، فعال و خودانگیخته و لذا با ابژه هایش ارتباط التفاتی دارد. همچنین خودتجربی، یک ابژة شناخت است در حالی که من استعلایی شرط امکان هر نوع شناخت است. از این رو خود استعلایی میتواند در برابر خود تجربی، شیء فی نفسه تلقی شود (Carr,1999: 50). اما کانت شیء فی نفسه بودن سوژه استعلایی را نمیپذیرد.
3- پیشنهاد سوم برای رفع دور بر این باور است که ویژگی من استعلایی در لباس منطقی اش، شبیه من اخلاقی است. سوژه اخلاقی به خاطر عدم تعلق به عالم محسوس، آزاد است تا امر مطلق و احکام باید و نباید از آن صادر شود. اکنون من استعلایی نیز به خاطر آزادی از قوانین عالم محسوس میتواند به دور خاتمه دهد و شرط بلاشرط شناخت معرفی شود (Azeri, 2004: 23).
اما از نظر نگارنده گرچه با آنچه روبه روییم یک دور صریح است ولی لازمة ذاتی آموزة خودآگاهی کانت است. از پیش فرض گرفتن «من» در شناخت به تعبیر کانت «فعال»، به معنای از پیش فرض گرفتن ساختارهای ذاتی- پیشینی من و سوژه است، ساختارهایی که لازمة شناخت است. بنابراین هرگونه تلاش برای زدودن این دور به واقع نادیده گرفتن خواست کانت است. وی نه تنها از ناحیه این دور احساس مشکل نمیکنند بلکه حتی آن را به نوعی لازمة آموزة خودآگاهی اش میداند. پس این دور اصولاً نباید زدوده شود یا بهتر بگوییم نازدودنی است و تلاش برای برانداختن آن به معنای دورانداختن آموزة کانت است.
با این حال پارهای از مفسرین کانت، تناقض نمای سوژه استعلایی و خودآگاهی را برجسته ساختهاند (Azeri, 2004: 23). هرچند که این پارادوکس برای خود کانت در ویرایش دوم نقادی اهمیت چندانی ندارد (Kant, 1998: B152-3). مبنای پارادوکس آن است که «من» خودش را به نحو فی نفسه نمیشناسد بلکه از راه صورت حس درونی یعنی زمان بر خودش نمودار میشود. اما در این حالت، «من» نسبت به خودش در حالت منفعل قرار میگیرد پس «من» هم از خودش اثر میگیرد هم بر خودش از رهگذر صورت زمان اثر میگذارد؛ از این رو اجتماع من فعال و من منفعل تناقض نما به شمار میآید. چرا که «من» برای آن که بر خودش نمود و ظهور بیابد باید از صورت حس درونی یعنی زمان که بخشی از ساختار ذاتی خودش است، اثر بپذیرد. و این در حالی است که از نظر کانت اصولاً ویژگی سوژه استعلایی در شناخت، فعالیت آن است.
به نظر میرسد یکی از راه حلهای این تناقض در کف واژة تأثیر گذاردن باشد (Paton, 2002,Vol 2: 389). برای کانت تأثیر گذاردن در مورد حس دورنی و حس بیرونی به یک معنانیست. وقتی که به حس درونی توجه نماییم به واقع به آگاهی مستقیم از ایدههای پیاپی و متواتر در زمان پی میبریم و برای با هم نگه داشتن این ایدهها و در نتیجه آگاهی به آنها، ترکیب استعلایی ضرورت دارد. بنابراین اصولاً حس درونی و تأثیرگذاردن «من» بر خودش تنها از راه ترکیب محتوای شناختی توسط متخیله امکان دارد و سپس با پادرمیانی وحدت ادراک نفسانی این تأثیر امکان پذیر است. ولی فرآیند ترکیب استعلایی محتوا و ایدههای پیاپی توسط متخیله، سبب پدید آوردن ماده برای حس درونی نمیشود تا این ماده بر حس درونی اثری بگذارد. در حالی که در مورد حس بیرونی که از راه ابژههای پدیداری اثر میپذیرد به هیچ وجه ترکیب استعلایی متخیله و وحدت ادراک نفسانی دخالتی ندارد، به تعبیر دیگر در نفسِ تأثیر پذیری حس بیرونی اثری ازاین دو، دیده نمیشود.
یکی دیگر از راه حلهای این تناقض، آن است که سوژه، تبدیل به ابژة معرفت گردد (Walsh, 1975: 184-5) فایدة این امر این است که سوژه آگاهی به امر غیر جزیی یا غیر شخصی تبدیل میگردد یعنی سوژة آگاهی به طور کلی، ولی نواقص مهم این راه حل کاملاً پیداست چرا که اولاً «من» در حیات آگاه درونی خویش پیوسته نمیتواند سوژه کلی شناخت باشد. ثانیاً چنین نیست که سوژه خودش را فقط در لباس ابژة تجربه بشناسد و حتی کانت اصولاً نمیپذیرد که سوژه، ابژة شناخت گردد.
این امر نه تنها تبدیل شدن مفهوم تنظیمی سوژه به یک مفهوم تقویمی را در پی دارد بلکه بزرگ نمایی جنبة منفعل و تأثیرپذیر ذهن را سبب خواهد شد. در این حالت برای ارایه راهکار خروج از تناقض، ناگزیر جانب منفعل سوژه بر فعالیت آن ترجیح داده میشود. ولی در آموزه معرفت شناختانه کانت، آنچه در سوژه، محور مهمی تلقی میشود، فعالیت سوژه است.
اما به نظر میرسد در فرآیند چاره جوییها به این امر توجه نگردیده است که از منظر کانت که زمان مانند مکان تنها یکی از صورتهای حساسیت ما است این تناقض نما اهمیت چندانی ندارد. برای او مهم نیست که «من» در این تناقض دارای جنبه فعال و جنبه منفعل است و برای حصول خودآگاهی یعنی نمود و ظهوری از خویش باید جنبه فعال وی برجنبه منفعل اثر بگذارد. آنچه برای کانت مهم است، اثبات یک اصل صوری با محوریت مفاهیم پیشینی در بنیاد شناخت است.
دو تعریف از سوژه استعلایی
با وجود آنچه بیان گردید، کانت در نقد عقل محض دو تعریف به ظاهر متفاوت از وحدت ادراک نفسانی عرضه میدارد که بر اساس آن، دو تفسیر متفاوت از این بنیاد استعلایی شکل میگیرد. نخست دو تعریف را بیان میکنیم و سپس آن دو تفسیر را به اختصار توضیح خواهیم داد.
-
در تعریف اول بیان میگردد که هر شناختی از ابژهها مستلزم وحدت پیشینی سوژه است و از رهگذر ارتباط با این وحدت آگاهی هر گونه تمثل ابژهها امکان مییابد یعنی هر شناختی به آن وابسته است. و برخلاف ادراک نفسانی تجربی که متغییر است، این وحدت آگاهی تغییر ناپذیر است (Ibid: A106-7).
-
در تعریف دوم، من میاندیشم ملازم همه تمثلات «من» معرفی میشود، چون در غیر این صورت چیزی در «من» تمثل مییابد که به هیچ وجه نمیتواند اندیشیده شود... من این تصور یا تمثل را ادراک نفسانی محض نام میدهم.... من میاندیشم در هر گونه آگاهی، تصوری است واحد و همانند و خودش نمیتواند توسط تمثل دیگری ملازمت گردد. ما وحدت این تمثل را وحدت استعلایی خود آگاهی نام میدهیم (Ibid: B131-2).
تعبیر کانت در تعریف اول از من استعلایی، مفهوم وحدت آگاهی است گویی مراد وی یک آگاهی واحد است که میباید از آنجا که هر شناختی به آن بستگی دارد، پیوسته نامتغییر باقی بماند. اما در تعریف دوم سوژة استعلایی با مدد حکم «من میاندیشم» بیان میگردد تا برای آن که اصولاً شناخت ممکن گردد، این سوژه یا من میاندیشم، با هر شناختی ملازمت و همراهی نماید. اکنون بر اساس این دو تلقی از سوژه استعلایی دو تفسیر متفاوت از آن شکل میگیرد.
الف- در تعریف دوم که بر اساس ویرایش B نقد عقد محض شکل میگیرد، من استعلایی با مدد گرفتن از حکم «من میاندیشم» بیان میگردد که چون باید همة بازنمودها و تمثلات همراهی نماید، پس باید فرم و حالت یگانهای داشته باشد لذا ثبات عددی و ذاتی دارد و گویی جوهری ثابت است. همه تجربهها همچون مجموعهای واحد و منفرد بر اساس این تفسیر باید به «من»ای نسبت یابند که ثبات عددی دارد و از حیث ماهیت و در مرتبه ذاتش مالک آنها است. حال جوهر «من» و سوژه جوهری حامی و مالک اعراض خویش، یعنی تجربههای متکثر و متنوع است.
بر اساس این تفسیر، سوژة استعلایی، شباهت زیادی به کوژیتوی دکارتی دارد چون از هر دو نگاه لازمه و همبسته ضروری تجربه داشتن، معرفت پیشینی به وجود یک سوژة پایدار و ثابت برای محتوای متکثر شناختی است. مزایای تفسیر جوهری از سوژة استعلایی آن است که اولاً وحدت ادراک نفسانی را منشاء معرفت پیشینی معرفی میکنند و این وحدت توسط سوژة به نحو پیشینی شناخته میشود. بر اساس تفسیر جوهری، این معرفت پیشینی معرفتی است به این که یک «من» ثابت وجود دارد که سوژة ثابت همه تجربهها است. ثانیاً این تفسیر میپذیرد که هر گونه امکان معرفت پیشینی به وحدت ادراک نفسانی و به فعالیت و کنش ترکیب پیشینی بستگی دارد.
اما این تفسیر نقاط ضعفی هم دارد. اولاً بر اساس این تفسیر، وحدت ادراک نفسانی مستلزم شناخت پیشینی به وجود سوژة جوهری و ثابت است که به هیچ وجه مورد پذیرش کانت نیست و تازه حتی در مورد پذیرفتن آن نیز ادلة مشترکی وجود ندارد. از نگاه کانت وحدت ادراک نفسانی، حاکی از وحدت تجربه است نه تجربة وحدت تابر این اساس حاکی از ثبات جوهری «سوژة» باشد و مقوم جوهری به نام «من».
کانت بارد لزوم وجود من ثابت برای مالکیت تجربههای متکثر، اساس فهم وحدت ادراک نفسانی را چنان تبیین میکنند که سوژة متغییر و فاقد ثبات عددی نیز سازگار باشد (Ibid: A363). چون از منظروی از سوژه تنها انتظار میرود که ترکیب و سپس وحدت تجربهها و تمثلات متکثر یعنی وحدت آگاهی را تامین نماید نه این که ثبات جوهری خود سوژه را تمهید کند و جوهری ثابت را در معرض آگاهی ما بگذارد. بنابراین در وحدت ادراک نفسانی محض سخن بر سر ترکیب و وحدت محتوای شناختی است نه ثبات و وحدت عددی سوژه. وحدت ادراک نفسانی میتواند حتی با سوژة متغییر و فاقد وحدت جوهری نیز سازگار باشد. او به این ترتیب میخواهد از دردسر تبدیل شدن سوژة استعلایی به ابژة شناخت پیش گیری نماید.
ثانیاً با معرفی سوژة استعلایی به عنوان یک جوهر، این تفسیر به دام مغالطات میافتد. چنان که میدانیم مقولة جوهر بنابر مبانی کانت تنها هنگامی کاربرد دارد که یک ابژة به عنوان امر ثابت در تجربه داده شود. ولی چنین ابژهای در حس درونی داده نمیشود (Ibid: A107). آنچه در حس درونی بر اساس صورت زمان داده میشود تنها نمودهای بی ثبات و گذرایی هستند که هیچ گاه نمیتوان بر آنها مقولة جوهر را اعمال نمود (Ibid: B408 – 9). دیگر آن که کانت سوژة استعلایی را همچون یک اصل تنظیمی معرفی مینمود در حالی که تلقی آن به منزله جوهر آن را به قلمرو استفاده تقویمی میبرد و سوژه لباس ابژه به تن میکنند و سبب استفادة توهمی و غیر مجاز از آن میگردد.
ب- تفسیر دوم بر اساس تعریف اول سوژة استعلایی در ویرایش A نقد عقل محض صورت میبندد که تاکید آن بر مفهوم وحدت آگاهی است. به این ترتیب من واقعی و سوژة راستین، اصل وحدت آگاهی است که اصلی پیشینی تلقی میگردد. کانت اصل وحدت ادراک نفسانی را نه بر اساس ثبات عددی و ذاتی سوژه بلکه بر اساس ضرورت بازنمودها و تمثلاتی تبیین مینماید که استعداد ترکیب و متصل شدن در یک آگاهی واحد را دارند. پس وحدت ادراک نفسانی باید به معنی آگاهی به وحدت پیشینی سوژه فهمیده شود و بنیاد ثبات این اصل استعلایی مساوق است با وحدت ترکیبی کثرات شهودها که به نحو پیشینی تولید میشود.
تفسیر اولی بنابراین پندار شکل گرفت که آگاهی پیشینی به این همانی عددی «سوژه» مساوق است با وجود واقعی «من» عدداً این همان و ثابت. در حالی که در تفسیر دوم من استعلایی، به منزلة یک مفهوم تنظیمی کارش وحدت بخشیدن به معرفت است نه این که مقوم طبیعت غایی یک موجود یا یک واقعیت باشد و به واقع فقط یک اصل صوری است. به این ترتیب تفسیر دوم به خواست کانت نزدیکتر است.
پذیرش اصل صوری بودن سوژة استعلایی به این معناست که هر گاه حتی اصولاً سوژهای در کار نباشد و یا سوژه ثابت نباشد، باز هم منای قابل فرض است تا بازنمودهای متکثر شناختی به آن تعلق گیرد. اما در این حالت پرسش این است که «من» چه معنایی دارد و ویژگی تعلق گرفتن بازنمودها به آن چگونه قابل توجیه است؟ به تعبیر دیگر با پذیرفتن صوری بودن «من»، چگونه میتوان از موجودیت سوژه دفاع کرد. آیا نمیباید سوژه تقرری داشته باشد تا محتواهای متکثر شناختی به آن باز گردد و به آن تعلق گیرد؟
بر اساس گفتههای پیش، پاسخ روشن است. سوژه در این حالت به مجموعهای از حالتهای ذهنی باز میگردد که از حیث محتوا و بنابر قوانین ضروری به یکدیگر اتصال مییابند. بنابراین «من» عبارت از مجموعه واحد و منسجمی از اندیشهها و تجربههای ذاتاً متصل است، نه چیزی فراتر و مستقل از این مجموعه ترکیب یافته. پس سوژه همان اصل صوری حاکم بر مجموعه مرکب است نه یک هویت مستقل. این پاسخ که در ضمن به دیدگاه پارهای از مفسرین کانت توجه دارد (Kitcher, 1990: 102) حاوی دو نکته مهم است. یکی آن که به تنظیمی بودن اصل سوژه پایبند است و دیگر این که اصل وحدت ادراک نفسانی را همچون کنش ترکیب حالتها و محتوای شناختی در یک مجموعه منفرد و خاص، معرفی میکنند.
تصویر سوژه در تفسیر دوم
سوژه در این تفسیر لباسی است که بر قامت تمثلات و تجربههای متکثر دوخته میشود، خالی و بی محتوا است، به کلی تهی است. پس، به دلیل بی محتوا بودنش (kant, 1998: A 342, B 400) تشخصی هم ندارد تا از دیگر امور فرق نهاده شود. تنها چیزی که میتوان درباره اش گفت این است که خودآگاه است و صورت محض آگاهی و من میاندیشم است (Ibid, 132-133) که هر نوع معرفت به اعیان را همراهی میکنند و به واقع امکان شناخت به آنها را مهیا میکنند. به این ترتیب طبیعت سوژة استعلایی دو ویژگی مهم دارد:
-
تمثلی بسیط و بی محتواست و تنها وسیله نقلیة اعیان شناختی است و به واقع طفیل حضور محتواهای شناختی است که با مفاهیم ضروری اش به آنها انسجام میدهد. روشنتر بگوییم، سوژه بدون حضور محتوا هیچ است.
-
وقتی میگوییم «چیزی میاندیشد» مرادمان این نیست که جوهر اندیشنده، «سوژه» وجود دارد بلکه سوژهای استعلایی به شکلی مبهم مورد نظر است. ولی این نشان نمیدهد که ما به هویت سوژه آگاهی داریم. شناخت ما به سوژة استعلایی از راه محمولها و صفاتی است که به آن نسبت میدهیم. صرف نظر از این محمولها هیچ درکی از آن نداریم. از این رو نفس سوژه استعلایی ناشناخته است (Ibid: A348-B404).
اما از این جا نباید نتیجه گرفت که این سوژه، شیء فی نفسه و ناپدیدار است. مفهوم محصل ما از سوژه نه به پدیداری بودن آن مربوط میشود و نه به نومن بودن آن، سوژة استعلایی نه جوهر است که پدیدار باشد و نه نومن است، کانت با صراحت میگوید: من استعلایی نه «خود» پدیداری است نه «خود» فی نفسه، فقط همچون یک اندیشه است (Ibid: A 409-B157).
مراد وی این است که سوژة استعلایی فقط ریخت و ساخت آگاهی است نه این که چون دارای تمثلات و بازنمودهای عالم محسوس هستیم پس برای آگاهی به آنها دارای سوژه میباشیم. حضور و وجود سوژه نتیجه یا پیامد ارتباط دادن این تمثلات با یکدیگر یعنی کنش ترکیب و آگاهی به آن است. حضور قوانین ضروری برای ترکیب تمثلات، حاکی از حضور و وجود فعالیت خود انگیختة سوژة استعلایی است.
ادلة پذیرش تفسیر دوم
مهمترین دلایل ترجیح دادن تفسیر دوم آن است که اولاً این تفسیر به دام مغالطات نمیافتد. توضیح آن که اصل صوری دانستن سوژه، عاری از هر گونه ادعای جوهری و ذاتی دربارة وجود آن است و هیچ تضمین شناختی، نه دربارة وجود و نه دربارة عدم آن را به عهده نمیگیرد. غایت این تفسیر تنها آن است که اعضا و اجزای یک مجموعه متصل تجربهها و حالتهای ذهنی باید بر اساس وحدت آگاهی تبیین شود تا بنابر مبانی ضروری شناخت، سامان یابند و در نهایت این وحدت آگاهی حکایت گر خود آگاهی یا مجموعه متصل اندیشهها و تجربهها است. لذا اوج این تفسیر به ندانم انگاری محض دربارة وجود یا عدم سوژة جوهری میرسد.
ثانیاً این تفسیر حکایت گر بداهت و ضرورت وحدت ادراک نفسانی است. اما باید توجه داشت که وحدت آگاهی، یک ضرورت مشروط است نه ضرورت مطلق پس وحدت ادراک نفسانی بداهت مطلق ندارد. مراد از ضرورت مشروط وحدت آگاهی این است که هر تجربه و تمثل تنها در صورتی تمثل و تجربة آگاه است که تحت حاکمیت قانون ضروری وحدت ادراک نفسانی درآید. از این دیدگاه فقط تمثلات آگاه هستند که در شناخت نقش دارند، یعنی تمثلاتی که ضرورتاً و ذاتاً استعداد اتصال به یکدیگر و انتساب به وحدت آگاهی را داشته باشند. شرط بداهت اصل وحدت ادراک نفسانی آن است که همة اعضای یک مجموعه متصل بازنمودها باید به سوژهای منفرد اسناد داده شوند، این به معنی وحدت آگاهی است. بنابراین معرفت تجربی هرگز با تمثلات منفرد و منفصل سازگار نیست.
خلاصه آن که نباید پنداشت که سوژه ذاتاً واجد معرفت پیشینی است. این معرفت باید به وساطت یک استنتاج استعلایی تأمین شود. در نتیجه معرفت پیشینی، امری اکتسابی است و مهمترین مرحلة استنتاج استعلایی این است که وحدت ادراک نفسانی مستلزم ترکیب پیشینی محتوای شناختی است. ولی نحوة ترکیب تمثلات هرگز توجیه کننده و مقدم بر وحدت آگاهی نیست، بلکه بر عکس این وحدت آگاهی است که پیش فرض و لازمه این ترکیب است.
نقد تصویر سوژة استعلایی
این دیدگاه کانت که «من» جوهر ثابت نیست و صورت محض منطقی و خلاصه قالبی است برای ترکیب و اتصال محتواهای شناختی که بدون آن هیچ محتوایی نمیتواند شناختی مبتنی بر خودآگاهی قلمداد شود، البته نقطة عطفی در قلمرو شناختی است. اما به گمان نگارنده سخنان وی دربارة هویت واقعی سوژه مبهم است. چرا که من استعلایی در آموزة وی فاقد جنبه وجودی است. به تعبیر دیگر من را چنان که گویی وجود دارد فرض میگیریم نه این که واقعاً وجود دارد. از این رهگذر سوژه فقط شرط تجربه و مفهومی تنظیمی باقی میماند نه ابژة تجربه، تا به این وسیله از قلمرو ناپدیداری دور بماند.
کانت برای شناخت من، از هر گونه شهود عقلی بر حذر میدارد (Ibid: A230-B283)، از شناخت بی واسطة سوژه فاصله میگیرد و شناخت از آن را در محدودة شناخت توصیفی قرار میدهد. سوژه مفهومی فقیر و میان تهی است و تنها به دلیل ملازمتش با محتوای تجربهها، حضور و وجودش دریافت میگردد.
درست است که سوژة استعلایی نه باز نمود محض و نه نومن است ولی در این سخن که سوژه باز نمودی استعلایی و کنشی خود انگیخته است که با مدد گرفتن از آن حالتها و محتوای شناختی به هم پیوند یافته و ترکیب میشود، ابهام وجود دارد. چون در نظام کانتی روشن نیست چگونه خود انگیختگی و کنش سوژه در ترکیب کثرات شهودی با صرف مفهوم میان تهی بودن سوژه، سازگاری مییابد. از نگاه نگارنده نمیتوان این دو را در حدود معرفت شناسی تنها سازگار نمود. باز نمود استعلایی بودن سوژه و شرط استعلایی بودن آن صرفاً از حیث معرفت شناختی قابل فهم نیست. مرادم این است که نمیتوان بدون بازگشت به جنبه وجودی – نه چنان که گویی – فعالیت و کنش ترکیبی سوژه را تبیین نمود.
خواننده خودش را به این موضوع سرگرم نکند که وجود داشتن «من» به این معناست که خودش را میشناسد (خودآگاهی) یا به خودش ارجاع دارد و به این ترتیب وجودش و شناختش به وجود خویش یکی است. چنین پنداری را بر اساس نوشتههای کانت نمیتوان تایید کرد، پیشتر گفتهایم که آگاهی به خودی خود نمیتواند یک تصور و در نتیجه یک ابژه خاص باشد بلکه تا آنجا که پای شناخت در میان باشد، من و سوژه فقط صورت تصور است.
نکتة دیگر آن که کانت در زمینه شرط اصلی دانستن سوژة استعلایی در شناخت، متزلزل عمل کرده است. از آن حیث که گاهی شرط اصلی تجربه را وحدت ادراک نفسانی – کنش ترکیب – معرفی کرده و گاهی کنشی را شرط اصلی تجربه دانسته که وحدت محتوایی شناختی را سبب میشود و گاهی هر دوی اینها را به طوری که هر دو را یکی تلقی کرده است. نتیجة حرف وی آن است که پس شهود محض و صورت شهود و حتی مفهوم ابژه و مفهوم وحدت ابژه امر واحدی تلقی میگردند. از این رو روشن نیست که آیا سوژة استعلایی، خود وحدت ادراک نفسانی است یا کنش وحدت بخشیدن به محتوای شناختی.
نسبت سوژة تجربی و سوژة استعلایی و نقش زمان
در ابتدای این مقاله بیان ویژگیهای هر یک از این دو حاکی از آن است که گویی شکافی عمیق و عبورناپذیر میان آنها وجود دارد. با وجود این، آیا میتوان میان آنها ریشة مشترکی پیدا کرد؟ پاسخ مثبت است. به نظر میرسد بتوان از راه شهود محض زمان به عنوان شرط حس درونی و امکان پدیدارهای درونی، زمینة آشتی «خود» تجربی و «من» استعلایی را فراهم ساخت. چنان که کانت میگوید، چون زمان یک صورت کلی است نه یک ابژه، میتوان آن را حالت تمثل «خود» و سوژة تجربی که خودش ابژة [شناخت] است، تلقی نمود (Ibid: 54-A37). باید توجه نمود که زمان، صورت کنشی است که از رهگذر آن میتوان یک سوژة تجربی را که با یک ادراک ذرهای و خاص همراهی میکنند از سوژة تجربی دیگری که با ادراک دیگری معیت دارد، تفاوت نهاد. لذا زمان، صورت کنش تفاوت نهادن خود تجربی خاص در برابر کثرت خودهای تجربی دیگر است.
تنها با مدد گرفتن از این تکثر زمانمند است که «خود» واحد و سوژة فردی یک خود جزیی بدست میآید. به تعبیر دیگر میتوان از رهگذر ویژگی ذاتی تقدم و تأخر زمانی و همراهی هر سوژة جزیی با یک ادراک خاص، یک سوژه را از سوژة دیگر که در ضمن خود سوژه هم نقش ابژه یافته است، تمایز داد. یعنی زمان، صورتی است که درون آن، وجود نامتعیّن سوژة تجربی، تعین و تشخص مییابد.
از سوی دیگر میتوان من استعلایی را به فهم سوژة تجربی درون صورت کلی زمان تعبیر کرد. برای درک حضور زمانمند سوژة تجربی به عنوان ابژة شناخت، فرض یک سوژه ضرورت دارد. حال، آگاهی به حیثیت زمانمند این سوژه به واقع شرط و چارچوبی است که هدایتگر ما به من استعلایی است. ما وحدت این «من» را در درون خویش وجدان مینماییم به عبارت دیگر اگرسوژة تجربی عبارت است از عینیت یافتن خویشتن «خود» ام، من استعلایی، آگاهی به این وجود عینی در زمان است. بنابراین با پذیرفتن عینیت سوژة تجربی به عنوان سوژهای زمانمند، به شرطی دست مییابیم که راه فهم و آگاهی به من استعلایی را پیش پایمان میگذارد.
ولی توجه به این نکته مهم است که آگاهی به حیثیت زمانمند سوژة تجربی نشان میدهد که انفعال و انقیاد این سوژه از زمان، سبب تغییر دایمی و فناپذیریاش میگردد، در حالی که من استعلایی وجود خویش را به عنوان شرط آگاهی به وجه زمانمند سوژة تجربی، در زمان تعین میدهد لذا نه تنها منفعل نیست بلکه چهرهای کاملاً فعال دارد.
با این وصف، زمان هم ریشة مشترک این دو سوژه است و هم مرز جدایی آنها. چرا که گر چه از رهگذر زمان میتوان به تغییر دایم سوژة تجربی پی برد اما من استعلایی، تعین خودِ همواره متغییر خویشتن (سوژة تجربی) و فهم این سوژه درون صورت کلی زمان و آگاهی به حیثیت زمانمندی سوژة تجربی است. مرادم این است که سوژة استعلایی، فناپذیری سوژة تجربی را مشخص میسازد. کوتاه سخن آن که زمان، صورتی است که این دو سوژه را از هم جدا میسازد. اما ویژگی پایان ناپذیری زمان منجر به فرآیند پایان ناپذیر مضاعف ساختن «خود» میگردد برای این که صورت کلی زمان دایماً به پیدایش و بازآفرینی سوژة تجربی و سوژة استعلایی کمک میکنند. به تعبیر دیگر زمان، صورتی کلی برای حس درونی است که از طریق آن «من» استعلایی آگاه میشود و وجود تجربی «خود» را میپذیرد.
نتیجه
در مرکز منظومة معرفت شناسی کانت و استنتاج استعلایی، یک مفهوم و بلکه فقط یک صورت محض منطقی قرار دارد که وی نامش را «من» با صفت اضافة استعلایی میگذارد. بر پایة این بنیاد استعلایی باید هر شناختی توجیه شود. شناخت، عبارت است از ترکیب محتواهای متکثر شناختی بر اساس مفاهیم پیشینی این بنیاد یا سوژة استعلایی که پیوسته نقشی فعال در این ترکیب بر عهده دارد. و سوژه، همین ترکیب خود ساخته بر اساس قواعد ضروری خویش را میشناسد. بنابراین میتوان گفت، نظام شناختی وی نظامی است که درگیر حالت این همان گویی و دور محورانه است. این تفسیر جدید از خودآگاهی توسط کانت در تفکر غربی از اهمیت دوران سازی برخوردار است. چون من به مقام شرط بنیادین و اصلی شناخت نایل میآید و مقام جوهری خویش را از کف میدهد. سوژة استعلایی فقط در هیأت مفهومی بسیط هویدا میشود که ذاتاً دارای محتوای شناختی و تجربهها نیست. به تعبیر دیگر «من»ای وجود ندارد که از حیث هویتش واجد مفاهیم شناختی باشد. سوژه امری فراتر از این مفاهیم نیست بلکه امری است که با ملاط مفاهیم ضروری و پیشینی که از درون خودش پدید میآورد محتوای شناختی را با هم ترکیب میکنند. سیمای سوژه و من واقعی (خودآگاهی) در آرشیتکتونیک کانتی چیزی بیرون از این نحو ترکیب ضروری محتوای شناختی نیست، من همان خودآگاهی است که در ترکیب فعال بازنمودها رخ مینماید.