Document Type : Research Paper

Authors

1 Msc of philosophy of Science

2 Assistant Professor Of Philosophy, University Of Qom

Abstract

Mulla sadra treated logos (Kalam) as something that expresses the inside of the speaker, and explained that divine logos includes God’s creatures and God's action, therefore applying the word and logos to the universe is true, and according to the definition, God is speaker. Mulla Sadra explains the divine logos and command in three steps: superior logos i.e. the world of Amr, middle logos i.e. the world of soul, and the inferior logos is the revelation or the world of legislation. But from Sadraean point of view, one can consider every word as a book, and every book as a word; so writing of God consists of three steps. In each step, God is the speaker and at the same time is the writer.
Another point is the difference between the word and the scripture. They are two different sides of one coin .The word is about the necessity and returns to creator and the book refers to possibility and then to creatures. These two have congruency and symbolic aspects, Origin and end of the word and book is the world of intellect.

Keywords

. مقدمه
ازجمله اوصاف خداوند در قرآن کریم، تکلم1 است. در برخی آیات، بر موجودات، کلام اطلاق شده و در آیاتی دیگر حضرت عیسی (علیه‌السلام) کلمه‌ی خداوند نامیده شده است، همچنین در قرآن بیان‌شده است که خداوند با انسان تکلم کرده است. از سوی دیگر در آیاتی اشاره‌شده است که خداوند کتابت کرده، درنتیجه کاتب است، با توجه به این آیات، این سؤال مطرح می‌شود که حقیقت کلام و کتاب در خداوند چیست؟ و رابطه آن دو چه نحوی است؟
به‌تبع قرآن و سنت، مسلمانان بر وصف تکلم و کتابت در خداوند اجماع دارند، اما بحث حول تکلم خداوند به جهت ارتباط آن با کلام‌الله مجید، از حساسیت بیشتری برخوردار بوده و از اولین مباحثی است که به‌طورجدی فضای فکری اندیشوران را به خود اختصاص داده و بحث از آن زمینه تدوین دانشی ویژه به نام کلام شد (بدوی،1997، ج 1: 32) این مباحث و مشاجرات تاریخیِ نسبتاً افراطی میان علما به‌طور عمده به سه نظریه از جانب معتزله، اشاعره و حکما منتهی شد. در خلال این مباحث زمینه طرح وصف کتابت که در ارتباط با کلام بود نیز فراهم شد. این‌که حقیقت کتاب چیست؟ آیا فقط بر همین اوراق کاغذی کتاب می‌گویند؟ یا اینکه مراتب دیگری دارد که بالاتر از این کتاب مادی است؟ و رابطه کلام و کتاب چگونه است؟ ازجمله مباحثی است که باید موردتوجه قرار بگیرد.
بررسی اوصاف خداوند، ازجمله کتابت و تکلم که ریشه دیرینه در الهیات دارد، ازاین‌جهت اهمیت پیدا می‌کند که یکی از عوامل بحث از زبان دین در مباحث فلسفه دین، وجود گزاره‌هایی است که از اوصاف خداوند گزارش می‌دهند، اوصافی مانند متکلم، سمیع، عادل... یا در برخی متون با این عبارت که یهوه با پیامبران سخن گفت گزارش‌هایی صورت گرفته است و لذا در نزد فیلسوفان دین این سؤال شکل گرفت که حمل چنین اوصافی بر خداوند به چه معناست؟ آیا به همان صورتی است که بر انسان حمل می‌شود یا این‌که در رابطه باوجود واجب و بی‌نهایت خداوند عروض و حمل متفاوت است؟
معناداری الفاظی که در مورد خدا به کار می‌رود، همواره یکی از دغدغه‌های فیلسوفان دین بوده و در این زمینه دیدگاه‌هایی وجود دارد که برخی شناختاری و بعضی غیر شناختاری اند.
دیدگاه شناختاری معتقد است که گزارهای دینی حاکی از واقعیات هستند که خود به چند دسته هستند: نظریه تمثیل، در این نظریه اوصاف انسان و خداوند به‌صورت مشترک لفظی یا معنوی نیستند، بلکه صرفاً نوعی مشابهت بین آن دو هست؛ و نظریه ظاهرگرایانه که در این نظریه اوصاف بر معنای ظاهری حمل می‌شود، و نظریه اشتراک معنوی که در این نظریه اوصاف در انسان و خداوند از جهت مفهوم و مصداق به یک معنی است.
 در مقابل، دیدگاه غیر شناختاری بر این بینش استوار است که گزاره‌های دینی حاکی از معانی واقعی و حقیقی نیستند که خود به دیدگاه‌های خاصی تقسیم می‌شود: نظریه احساس‌گرائی که گزارهای دینی را بیانگر احساسات و عواطف افراد مؤمن معرفی می‌کند. نظریه نمادین که معتقد است گزاره‌های دینی سمبلی و نمادین است و نظریه اسطوره زبان است که از دیگر نظریات غیر شناختاری است، دراین‌بین نظریه دیگری با عنوان نظریه پوزیتویسم منطقی است که اساساً معتقد است که گزاره‌هایی که قابل تحقیق تجربی نباشند، فایده معرفتی ندارند. (سبحانی،1383، ج 2: 65- 125؛ جان هیک،1381: 197-228؛ مایکل پیرسون، 1389: 252-274؛ خسروپناه، 1390: 353-359؛ علی زمانی، 1383: 5-100)
اما تفسیر ویژه صدرالمتالهین در مورد کلام و کتاب خداوند، بسیاری از ابهامات در مورد این اوصاف را حل می‌کند و به‌خوبی شناختاری و معناداری اوصاف خداوند را تحلیل و اثبات می‌نماید. رسالت این نوشتار ارائه تقریر صدرایی در رابطه کلام و کتاب خداوند و پاسخ به پرسش‌های مهم مطرح پیرامون آن است.
2. مفهوم کلام و کتابت
کنکاش در کشف مراد واقعی از اوصاف کلام و کتابت خداوند متوقف بر بررسی مفهوم کلام و کتاب است.
صدرالمتالهین، در تبیین مفهوم کلام و تکلم، می‌فرماید: تکلم مصدر صفتی است که مؤثر در غیر باشد، یعنی آنچه از عنوان کلام و تکلم اخذشده است، مسئله تأثیر و جرح در غیراست. کلام از جهت این‌که اثر و انفعالی در گوش و نفس دیگران ایجاد می‌کند، کلام نامیده شده و فایده آن، اعلام و اظهار نهان و درون است و کلام یعنی انشاء و ایجاد چیزی که بر درون و ضمیر متکلم دلالت کند.(ملاصدرا، اسفار، ج 7: 5؛ همو، 1363 ب: 18؛ همو، 1366، ج 3: 211)
 باید به این نکته توجه داشت که تحلیل و ریشه‌یابی که ملاصدرا در مورد کلام ارائه کرده است، تحلیلی دقیق و مطابق با کتب لغوی است به‌طوری‌که در کتاب‌های لغت به این‌که ریشه کلام از جرح و اثرگذاری است اشاره‌شده است و این روش یکی از محاسن دیدگاه ملاصدرا است که به ریشه‌یابی مفهوم کلام پرداخته است. (ابن منظور، 1414، ج 12: 525؛ ابن فارس، 1404، ج 5: 131؛ فراهیدی، 1410، ج 5: 378؛ جوهری، 1410، ج 5: 210؛ راغب اصفهانی، 1412: 722)
پس کلام، دالّ و معانی، مدلول است و کسی که کلام را انشاء می‌کند متکلم است. اگر کسی کلام را صفت موجودی دانست، در حقیقت می‌خواهد بگوید در او مبدئی است که با آن، کلام محقق می‌شود که این مبدأ همان متکلّمیت است؛ یعنی در آن موجود، قدرت ایجاد کلام وجود دارد و الا کلام صفت وی واقع نمی‌شود؛ و اما فرق تکلم و کلام مانند فرق وجود و ایجاد است، وجود نمی‌تواند صفت باشد ولی ایجاد، صفت است، لذا اگر گفته شود وجود، صفت است، مراد همان ایجاد است. حال اگر می‌گوییم کلام صفت متکلم است، مراد، تکلم است و مقصود آن است که کلام، امری وجودی است که محصول کار متکلم است و این امر وجودی قائم به فرد متکلم است، آن‌گونه که فعل به فاعل قیام دارد، نه آن‌گونه که عرض به موضوع، یعنی قیام کلام به متکلم قیام صدوری است نه قیام حلولی.2
لذا اگر گفته شود که متکلم کسی است که کلام را ایجاد می‌کند، مراد از کلام، اصوات، موج‌ها و آهنگ‌هایی است که به‌وسیله متکلم در خارج یافت می‌شود، پس وقتی می‌گوییم متکلم یعنی «من اوجد الکلام»؛ مراد همین معنا است و آنچه در خارج وجود دارد محصولِ کلامِ متکلم است که گاهی به‌صورت کتابت یا نقش درمی‌آید که امر دفعی است درحالی‌که کلام امر تدریجی است و همان خصوصیتی است که در اثر خروج هوا از دهان ایجاد می‌شود. (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 5؛ همو، 1363 ب: 18؛ همو، 1354: 145) بنابراین از دیدگاه صدرایی، در فرایند تکلم، هرگاه کلام درجایی ثبت شود آن کلام به‌صورت کتاب درمی‌آید و متکلم نیز کاتب می‌شود.
 ملاصدرا معتقد است هر کلامی به یک نوعی کتاب است و هر کتابی به یک نحوی کلام است؛ لذا هر متکلمی به‌نوعی کاتب است و هر کاتبی هم به نحوی متکلم است و برای اثبات مطلب انسان را به‌عنوان شاهد ذکر می‌کند.
      انسان هرگاه که تکلم می‌کند، ابتدا الفاظ و اشکال حروف و هئیت کلامیه را در صفحه ذهنش به‌طور مرتب، ترسیم و تصور می‌کند. در این هنگام کاتب می‌شود، سپس این الفاظ و حرف را از مخارج حروف دردهانش تلفظ می‌کند که در این هنگام متکلم می‌شود و در این حالت کلام به انسان قائم است، پس انسان هم متکلم است و هم کاتب، کلام و کتاب انسان را می‌توان نشانه و آیتی برای شناخت مراتب بالای کلام قرارداد؛ چراکه انسان آیت اسماء الله است و از طریق شناخت اوصاف انسان بهتر می‌توان به اوصاف خداوند شناخت پیدا کرد و لذا ملاصدرا می‌گوید قرآن هم‌کلام خداوند است هم کتاب خداوند است. (ملاصدرا،1361: 227؛ همو، 1363 الف:57)
      ملاصدرا با موضع خود راجع به مفهوم کلام که عبارت شد از انشاء چیزی که بر ضمیر و درون متکلم دلالت کند و به وسیلة آن، اظهار غیب و نهان شود؛ نتیجه می‌گیرد که مخلوقاتی که از ناحیه خداوند وجود می‌یابند، نشانه و علامت غیب هستند و با پیدایش آن‌ها ازآنچه در نهان و باطن است پرده برداشته می‌شود. درنتیجه سراسر جهان علامت و نشانه هستند و فایده آفرینش آن‌ها اعلان و اظهار غیب است و همان‌طور که کلام، غیب و نهان متکلم را آشکار می‌کند و نشانه‌ای است بر آنچه در درون متکلم است؛ جهان آفرینش نیز نشانه و علامت است بر آنچه در غیب و نهان جهان است، لذا سراسر جهان، کلمات حق و قائم به خداوند هستند و قیام آن‌ها هم قیام صدوری است. (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 5؛ همو، 1363 ب: 18؛ همو، 1360: 54)
      صدرالمتألهین تأکید می‌فرمایند: اگر گفته شود متکلم یعنی کسی که کلام آفرین است و به‌وسیله دمی که برمی‌آورد، کلمات محقق می‌شوند؛ می‌گوییم خداوند یک فرمان عمومی دارد به نام «کن» که فیض منبسط است و این فیض منبسط تجلیاتی دارد. یک تجلی‌اش عقل است، یک تجلی‌اش نفس است و دیگری وهم و خیال است و تجلی آخر طبیعت است. مثل آن دمی که انسان برمی‌آورد و بر مخارج بیست‌وهشت گانه برخورد می‌کند و از هر مخرجی حرف خاص ایجاد می‌شود. همین‌طور، نَفَس رحمانی هم که یک فیض منبسط و واحدِ گسترده است، در هر مرحله از مراحل و منازل بیست‌وهشت گانه عالم، شأنی از شئون خداوند و کلمه‌ای از کلمات حق است به‌حسب منازلی که وجود دارد، برخی کلمات تام و برخی ناتمام هستند و این نَفَس رحمانیِ فیض وجودی است که از منبع فیض و رحمت الهی سرچشمه می‌گیرد و ممکنات نیز مراتب تعیّن این فیض وجودی، کلمات خداوند و کاشف و نشانه‌ای از غیب هستند. (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 5؛ همو، 1363 ب:18؛ همو،1360: 54)
صدرالمتألهین، در بیان دیگری می‌گوید: کلام که از طرف خداوند نازل می‌شود، دارای منازلی است: منزل اول، قلم ربانی است؛ منزل دوم، لوح محفوظ است، این دو مرحله قابل نسخ و تغیر نیستند؛ زیرا مافوق زمان هستند و در عالم امر قرار دارند، منزل سوم، لوح قدر است، در این مرحله و مابعدش نسخ و تغیر امکان دارد؛ زیرا موجود زمانی هستند و در عالم خلق و قدر واقع‌شده‌اند، منزل چهارم، لسان جبرئیل است. رسول خدا(صلی‌الله علیه وآله) در هر مرحله‌ای از مراحل می‌تواند این کلام را اخذ کند، لذا گاهی بدون واسطه است: «ثمُ‏َّدَنَافَتَدَلىَ‏ * فَکاَنَ قَابَ قَوْسَینْ‏ِأَوْ أَدْنىَ‏* فَأَوْحَى إِلىَ‏ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى‏* مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى»(نجم/8-11) و گاهی به‌واسطه‌ی جبرئیل است: «وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى *إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى» (نجم/3-5) و گاهی هم در مقام و منازل دیگر دریافت می‌کند: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى *عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى * عِنْدَهَا جَنَّةُالْمَأْوَى»(نجم/13-15) و گاهی کلام‌الله را در این عالم حسی (دنیا) دریافت می کنند: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمینَ* نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ* عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ* بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبینٍ* وَ إِنَّهُ لَفی ‏زُبُرِ الْأَوَّلینَ» (شعراء/ 192-196) و یکی از منازل کلام این است که در کاغذ و کتاب نوشته شود تا تمام انسان ها از آن استفاده کنند: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ»(توبه/9)(ملاصدرا،1360: 54؛ همو،1378: 63)
3. اغراض و مراتب سه‌گانه کلام
صدرالمتألهین می‌فرماید: مقصود اولیه تکلم، اعلان مافی ضمیر است، اگر متکلمی نهان خود را با لفظی یا مانند آن بیان کرد، او تکلم کرده است و آنچه درون و باطن او را نشان می‌دهد، کلمه و کلام او خواهد بود، اما امتثال و استماع مخاطب اهدافی است که گاهی بر کلام مترتب است و گاهی مترتب نیست، پس کلام یک مقصود اولی دارد که همان اعلان و اظهار باطن و ضمیر است و یک مقصود ثانوی دارد که همان استماع، امتثال و ترتیب اثر است 3 و بر امتثال هم اغراض دیگری ممکن است مترتب شود. حال که غرض اوّل و ثانی روشن شد، گاهی غرض ثانی، عین غرض اوّل است و گاهی غرض اول غیر از غرض ثانی است، در این فرض، گاهی غرض ثانی ملازم با غرض اول است و انفکاکشان امکان ندارد، و گاهی غرض ثانی ملازم با غرض اول نیست و انفکاکشان امکان دارد؛ پس ازنظر تقسیم‌بندی کلام با اغراضش، سه قسم متصور است که می‌توان به‌صورت دو قضیه منفصله حقیقیه بیان کرد.
منفصله اول: غرض ثانی در کلام یا عین غرض اول است (مصداقاً اگرچه مفهوماً متغایراست) یا غرض ثانی عین غرض اول نیست.
منفصله دوم: اگر غرض ثانی عین غرض اول نبود، یا ملازم با غرض اول است، و یا ملازم با غرض ثانی نیست و جایز الانفکاک است.
پس نتیجه دو منفصله حقیقیه، سه قسم از کلام می‌شود که عبارت‌اند از: «غرض ثانی عین غرض اول است»، «غرض ثانی غیر غرض اول است و لکن ملازم غرض اول است»، «غرض ثانی غیر غرض اول است و ملازم با غرض اول نیست». قسم اول: کلام اعلی، قسم دوم: کلام اوسط و قسم سوم: کلام ادنی نامیده می‌شود.
ازنظر سیر وجودی و دسته‌بندی جهان، قسم اولِ کلام در عالم عقول قرار دارد و قسم دوم از کلام در عالم نفوس و قسم سوم از کلام در عالم طبیعت است.
      قسم اول کلام اعلی است و در آن غرض ثانی عین غرض اول است و مقصودی اشرف و برتر از آن وجود ندارد. این قسم از کلام، مانند ابداع و ایجاد عالم امر، با «کن» است که در آن، موجودات مجرد تامّ ایجاد می‌شوند، و آن‌ها کلمات الهی‌اند که خداوند آن‌ها را برای غرض زائد بر ذات آن‌ها ایجاد نمی‌کند، و آن‌ها برای انجام یک سلسله کارها آفریده نشده‌اند تا کامل ‌شوند، بلکه غایت آن‌ها باوجودشان یکی است، نه این‌که غرض و کمالی ندارند، بلکه غایت و هدفشان با خلقشان یکی است، لذا صدر المتألهین می‌فرمایند این همان است که ارسطو در کتاب اثولوجیا4 می‌گوید: برخی از مجردات «ماهو و لم‌هو» آن‌ها یکی است. پس غرض و هدف این‌ها عین خلق و ایجادشان است و کلام اعلی همان امر ابداعی خداوند است که عالم قضای الهی نام دارد: «وَ مَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ»(قمر/50) و «وَ قَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ». (اسراء/23)(ملاصدرا، اسفار، ج 7: 8؛ همو، 1363 ب:18)
     قسم دوم از کلام که کلام اوسط است، در آن غرض ثانیِ کلام غیر از غرض اول است، ولی ملازم با آن است این نوع کلام مانند نفوس فرشتگان که مدّبرات امر، یا مدّبرات سمایی و ارضی هستند که کلمات الهی‌اند و آفریده‌شده‌اند برای تدبیر مسائل سمائی و ارضی، ولی هدف آفرینش که تدبیر است ملازم با آفرینش آن‌ها است و عالم آن‌ها عالم تخلف و عصیان نیست: «لایَعْصُونَ اللَّهَ مَاأَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَایُؤْمَرُون»، (تحریم/6) از تعبیر (یفعلون ما یؤمرون) صدرالمتألهین استفاده می‌کند که امر خداوند ملازم با اطاعت آن‌ها است و از یکدیگر جدا نمی‌شود؛ زیرا نفرمود(یفعلون بما یؤمرون) بلکه فرمود: (یفعلون ما یؤمرون) به دنبال امر بلافاصله اطاعت تحقق پیدا می‌کند(ملاصدرا، اسفار، ج 7: 8؛ همو، 1363 ب:18) مانند فرمان نفس نسبت به قوای درونی نفس، اگر نفس به قوه واهمه یا متخیله فرمان بدهد به دنبال اراده نفس، بدون فاصله امتثال از طرف قوه واهمه یا متخیله حاصل می‌شود، و اگر نفس بخواهد به‌وسیله یکی از قوای درونی کاری انجام دهد، همین‌که نفس اراده کرد قوای نفس انجام می‌دهند. (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 10؛ همو، 1363 ب:19)
مرحوم صدر المتألهین کلام اوسط را امر تکوینی می‌داند که عالم قدر است و آیه شریفه: «إِنَّاکُلَّ‏َّشَى‏ْءٍخَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ»(قمر/49)را در اشاره به آن ذکر می‌کند.
قسم ثالث از اقسام کلام که ادنی و انزل است، کلام تشریعی است که همان امرونهی تشریعی است و برای تربیت انسان‌ها آمده است، و در آن غرض ثانی ملازم غرض اول نیست. غرض اول اعلان و غرض ثانی رسیدن انسان‌ها به کمال لایق است. غرض ثانی که تربیت و کمال انسان است، گاهی همراه و مترتب بر غرض اول نیست؛ زیرا انسان موجودی مختار و متفکر است و در عالمی زندگی می‌کند که عصیان و تخلف در آن راه دارد و لذا گاهی انسان، عصیان می‌کند و درنتیجه غرض از آفرینش او حاصل نمی‌شود.کلام اَدنی که همان کلام تشریعی است که به‌صورت امرونهی تجلی می‌کند و قابل اطاعت و عصیان است که از آن به امر تشریعی و تدوینی تعبیر می‌شود: «شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصىَّ ‏بِهِ نُوحاً»(شوری/13). (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 9؛ همو، 1363 ب:19)
4. فرق کلام و کتاب
خداوند دارای اسماء حُسناست. از جملة این اسما، متکلم و کاتب است. خداوند تکلم و کتابت را به خود نسبت داده است، «کَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَکْلِیماً»(نساء/164)«کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»(انعام/54)«وَ لَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ»(انبیاء/105) حال باید بررسی شود که این دو صفت عین هم اند یا غیر هم، آیا کلام و کتاب دومرتبه از مراتب فیض خداوند هستند؟ یا دو اعتبار از اعتبارات یک حقیقت واحد هستند؟ یعنی یک‌مرتبه از فیض که به یک اعتبار کلام است و به اعتبار دیگر کتاب است.
     برخی قائلندکه فرق کتاب و کلام در رتبه وجودی است، بعضی از مراتب فیض حق، کلام‌الله است و بعضی مراتب فیض، کتاب الله است و خداوند به لحاظ بعضی مراتب متکلم است و به لحاظ برخی مراتب کاتب است. ملاصدرا قائل است که فرق کلام و کتاب، اعتباری است نه حقیقی، یعنی هر مرتبه از مراتب فیض دو اعتبار دارند به یک اعتبار کلام است و به اعتبار دیگر کتاب است و خداوند به یک اعتبار متکلم است و به اعتبار دیگر کاتب است.
     آنچه ملاصدرا به بعضی از محققین نسبت می‌دهند این است که آن‌ها قائل‌اند که: کلام خدا غیر از کتاب خداوند است و بین کلام و کتاب، سه تفاوت وجود دارد: تفاوت اول این‌که کلام خدا بسیط است و کتاب خدا مرکب است، دوم اینکه کلام خداوند در عالم امر است و کتاب در عالم خلق است، تفاوت سوم این است که کلام دفعی است و کتاب تدریجی؛ چون عالم امر تهی از تضاد، تکثر و تغیرات است و لذا می‌فرماید: «وَ مَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ»(قمر/50) ولی عالم خلق مشتمل بر تکثّر و تغیّر است و در معرض تضاد است. بر این اساس، خداوند نسبت به عالم امر متکلم است و نه کاتب، و نسبت به عالم خلق کاتب است و نه متکلم. هر جا سخن از کتابت است، منظور عالم خلق است و هر جا سخن از کلام است منظور عالم امر است، مگر اینکه قرینه اقامه شود. (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 12؛ همو، 1363 ب:24؛ همو،1363 الف: 57)
     مرحوم ملاصدرا، می‌گوید: ممکن است ما کلام و کتاب را یک حقیقتِ دو اعتباری بدانیم؛ یعنی کلام و کتاب دو اعتبار از یک حقیقت هستند، نه دومرتبه از مراتب فیض وجودی.
     بیان مطلب: هر شیء که در جهان خارج محقق می‌شود، یک چهره ثبات و یک چهره تغییر دارد. به‌عبارت‌دیگر یک چهره وجوب و یک چهره امکان دارد، از چهره وجوب، کلام انتزاع می‌شود و از چهره امکان، کتاب انتزاع می‌شود و خداوند ازآن‌جهت که چهره وجوبی‌ شیء را تأمین می‌کند متکلم است، و آن اشیاء و ذواتِ ممکن، ازآن‌جهت که ذاتاً ممکن هستند، به‌وسیله فیض و وجوب بالغیر، به خداوند منتسب شده کتاب خداوند هستند و درنتیجه خداوند به این اعتبار کاتب خواهد بود، و اگر چنانچه کتاب و تکلم، دو اعتبار از یک حقیقت باشند، کلام عبارت است از جنبه وجوبی شیء و کتابت جنبه امکانی شیء است، و ازلحاظ انتساب به خداوند این‌ها یکسان نیستند؛ همان‌طور که وجوب و امکان دو چهره یک واقعیت هستند، نه دو واقعیت جدا؛ این‌طور نیست که وجوب از امکان جدا باشد، بلکه این وجود خارجی، با آن چهره مربوط به مبدأ فاعلی‌اش وجوب است، و چهره مربوط به مبدأ قابلی و مربوط به ذات خودش امکان است، در این جهت فرقی بین موجودات عالم امر و خلق نمی‌کند و هرکدام چهره ذاتی‌شان امکان است، و چهره ارتباطشان باخدا ضرورت و وجوب است، و لذا خواه عالم امر و خواه عالم خلق هرکدام دارای چهره وجوب و امکان هستند، پس به لحاظ چهره وجوب، کلام‌الله خواهند بود و به لحاظ چهره امکان، کتاب الله خواهند بود و خداوند نسبت به همه این‌ها هم متکلم و هم کاتب است. (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 12؛ همو، 1363 ب:24)
      ازآنجاکه انسان نشانه و آیت خداوند است و شناخت اوصاف انسان راهی برای شناخت اوصاف خداوند و نشانه‌ای بر او است، لذا مرحوم ملاصدرا این مطلب را بر روی انسان تطبیق می‌کند. این بدان روست که خداوند همان‌طور که از بین بیوت، کعبه را به خود اضافه کرده است، در بین موجودات روح انسان را به خود نسبت داده است، همچنین طبق روایتی که در توحید صدوق نقل‌شده است، امام رضا (علیه‌السلام) فرموده‌اند؛ خداوند از میان صور، صورت آدمی را به خود نسبت داده است (شیخ صدوق، 1398: 153)، درنتیجه هستی انسان از یک شرافت خاصی برخوردار است و او می‌تواند بسیاری از اسماء الهی را نشان دهد. انسان از آن نظر که وجود جامع است، حضوری در عالم عقل و حضوری در عالم مثال و طبیعت دارد و می‌تواند مظاهر اسماء الهی در این مراتب گوناگون باشد. (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 7؛ همو، 1363 ب:19)
انسان اگر شروع به کلام یا نوشتن می‌کند، هم بر تکلم قادر است و هم بر کتابت، انسان هم‌کلام دارد و هم کتاب. کتاب او کلام است و نیز کلام او می‌تواند کتاب باشد؛ زیرا وقتی‌که شروع به تکلم می‌‌کند با نفَس کشیدن، اصوات را از سینه بیرون می‌آورد. دَم و نَفَس در مسیر خروج بر مخارج گوناگون دهان تکیه می‌کند و با تکیه و برخورد با مخارج حروف دردهان، صوت و کلمات و حروف گوناگون ایجاد می‌شود.
حال اگر ما این صور الفاظ و کلمات را به فاعل نسبت دهیم نسبتش وجوب و ضرورت است و فاعل متکلم می‌شود و اگر به قابل و مُظهِر که کتاب و صحیفه است، نسبت بدهیم نسبتش امکان است و شخص نسبت به این‌ها کاتب می‌شود.
بنابراین، چون در معنای تکلم توسعه داده‌ایم به اینکه هر آنچه که غیب را آشکار کند، لذا وجودات عالم امر و خلق و عالم نفس و طبیعت ازآن‌جهت که منتسب به مبدأ فاعلی‌اند، متصف به وجوب‌اند و لذا کلام‌الله خواهند بود و خداوند هم متکلم می‌شود، و ازآن‌جهت که به مبدأ قابلی منتسب هستند، دارای جهت امکانی می‌شوند و لذا کتاب الله خواهند بود و خداوند هم کاتب می‌شود، پس این‌چنین نیست که یک‌مرتبه از وجود، کلام‌الله و یک‌مرتبه کتاب الله باشد؛ بلکه هر مرتبه به اعتبار نسبت فاعلی و جهت وجوبش کلام‌الله است و به اعتبار نسبت به قابل و جهت امکانش کتاب الله خواهد بود. (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 13؛ همو، 1363 ب:25؛ همو،1363 الف: 57)
     مرحوم صدرالمتألهین، معتقد هستند که این نظریه، نه در پیشینیان و نه بین معاصران، مطرح نبوده و ابتکار اوست، آنگاه فروعی که بر این اصل مترتب است، فراوان است که برخی از این فروعات را بیان می‌کنند:
فرع اول: ملاصدرا معتقد است که با این مبنا می‌شود میان معتزله و اشاعره که در حقیقت کلام اختلاف دارند جمع کرد، البته ملاصدرا در کتاب مشاعر، اشاره می‌کند که هیچ‌کدام از مبانی و تعریف‌هایی که در مورد حقیقت کلام بیان‌شده، صحیح نیست و بیان می‌کند که نظریه معتزله و اشاعره که در مورد کلام مطرح‌شده است ناتمام است، (ملاصدرا،1363 الف:57)
ولی در اسفار و مفاتیح الغیب می‌گویند با این مبنا، اختلاف معتزله و اشاعره قابل‌جمع است: معتزله می‌گوید متکلم یعنی «من أوجد الکلام»(قاضی عبدالجبار،1962، ج 7: 47-66؛ همو،1427: 537-539) و اشاعره می‌گویند متکلم یعنی «من قام به الکلام»(فخررازی،2009: 168-173؛ همو،1413: 52-60؛ همو،1411: 403؛ همو،1407، ج 3: 201-204؛ همو، 2004: 64) اگر مراد از قیام، قیام صدوری باشد این دو نظر به یک امربر می‌گردند، زیرا نسبت کلام با مبدئش نسبت فاعلی است و این نسبت ضروری است و کلام عبارت است از این‌که ما نقوش را به فاعل نسبت دهیم، و این انتساب ضروری است؛ زیرا نسبت فعل به فاعل تام، نسبت ضروری دارد، پس می‌شود بین نظریه معتزله و اشاعره جمع کرد. معتزله که می‌گوید متکلم کسی است که کلام را ایجاد کند در اینجا نسبت کلام به متکلم نسبت فاعلی است و این نسبت ضروری است، و اشاعره هم که می‌گویند متکلم «من قام به الکلام» است مراد از «قام به الکلام» قیام صدوری است و ما گفتیم که کلام از آن جهت که کلام است به فاعل انتساب دارد و نه به قابل و این اصوات از آن جهت که به فاعل انتساب دارند، قیامشان صدوری است، و این قیام و انتساب ضروری است. پس درنتیجه معتزله و اشاعره در بحث کلام، انتساب کلام به مبدأ فاعلی را لحاظ کرده‌اند که ضروری است پس می‌شود بین دو مذهب جمع کرد. (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 13؛ همو، 1363 ب:26)
فرع دوم:‌ آن است که کیفیت حدوث عالم از خداوند روشن می‌شود؛ زیرا عالم نسبت به خداوند در نظر عده‌ای نسبت کتاب و کاتب است و در نظر عده دیگر کلام و متکلم است، آن‌ها که می‌گویند عالم، کتاب الله است؛ این‌چنین تصور می‌کنند که این جهان و نقوش را خداوند آفریده است و در بقاء، شاید محتاج خداوند نباشند. همان‌طور که کتاب در بقاء محتاج کاتب نیست، اما آن‌ها که می‌گویند عالم نسبت به خداوند نسبت کلام و متکلم است، می‌گویند که کلام در حدوث و بقاء محتاج متکلم است پس عالم هم در حدوث و بقاء محتاج خداوند است و همچنان‌ که اگر متکلم دم فروبندد کلام تحقق پیدا نمی‌کند، همچنین اگر خداوند هرلحظه افاضه و لطفی نکند، عالَم، دوام و بقاء نخواهد داشت. برخلاف کتاب که اگر کاتب از بین برود کتاب باقی می‌ماند، پس آن‌ها که جهت احتیاج عالم را حدوث می‌دانند عالم را مانند کتاب و کاتب می‌دانند و آن‌ها که جهت احتیاج عالم را امکان می‌‌دانند عالم را نسبت به خداوند نسبت کلام و متکلم می‌دانند، لذا ملاصدرا می‌گوید چون ما گفتیم که کتاب خداوند با کلام خداوند یکی است، پس می‌شود بین این دو نظر جمع کرد؛ زیرا هرکدام از یک دید و زاویه به عالم نگاه می‌کنند. ملاصدرا می‌گوید گروهی از صاحب‌نظران نسبت خداوند به جهان را نه نسبت کلام و نه کتاب می‌دانند که در این صورت از بحث خارج می‌شوند، و نظر آن‌ها این است که جهان آیینه، مرآت و نشانه خداوند است و نه چیزی جز آیت و نشانه‌ بودن خداوند. (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 13؛ همو، 1363 ب:26)
5. وجوه مناسبت بین کلام و کتاب
در بحث پیشین مطلب در فرق و تمایز بین کلام و کتاب بود. در این قسمت تناسب بین کلام و کتاب روشن می‌شود و از مجموع این دو بحث معلوم می‌شود که نظر ملاصدرا این است که کلام و کتاب ذاتاً از هم مباین نیستند؛ بلکه هر دو چهره یک واقعیت هستند و دوروی یک حقیقت‌اند، چنان‌که عالم امر و عالم خلق دو حقیقت متبانی نیستند؛ بلکه دو چهره یک واقعیت هستند، چهره عالم باطن را امر و چهره عالم ظاهر را خلق می‌گویند.
صدر المتألهین، ابتدا به اصل مسئله اشاره می‌کند و می‌گوید همان‌طور که هر بسیطی به عالم امر، اولی است و هر مرکبی نیز به عالم خلق، اولی است؛ پس کلام‌الله ازآن‌جهت که بسیط است به عالم امر، اولی و کتاب الله ازآن‌جهت که مرکب است به عالم خلق اولی است و چون عالم امر و خلق دو چهره یک واقعیت هستند، پس کلام و کتاب هم دو چهره یک واقعیت هستند؛ بنابراین، تباینی با یکدیگر ندارند و درنتیجه دارای وجوه تناسبی هستند.
ملاصدرا بیان می‌کند: همان‌طور که کلام‌الله مشتمل بر آیاتی است، مانند قول خداوند که می‌فرماید: «تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ»(بقره/252، آل عمران/108، جاثیه/6) همچنین کتاب الله هم آیاتی دارد مانند قول خداوند که می‌فرماید: «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِین‏»(شعرا/2)
ازنظر قرآن کریم، چه در جهان تکوین و چه در جهان تشریع چیزی وجود ندارد که از جهتی آیت و نشانه‌ خداوند نباشد، بلکه هرچه یافت می‌شود با همه حیثیاتش، آیات الهی هستند، لذا سراسر جهان و هر چه در عالم امر و عالم خلق است آیات الهی هستند، موجودات عالم امر، آیات کلامی و موجودات عالم خلق، آیات کتابی خداوند هستند. قرآن کریم در مورد آیات کلامی می‌فرماید: «تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَق»(بقره/252، آل عمران/108، جاثیه/6) و گاهی از آیات کتابی سخن به میان می‌آورد: «تِلْکَ ءَایَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ...» (شعرا/2)
همان‌طور که هر موجودی اگر از عالم امر تنزل کند به‌صورت عالم خلق درمی‌آید، کلام هم اگر تنزل کند به‌صورت کتاب درمی‌آید؛ پس عالم خلق، کتاب الله است و موجودات خارجی هم آیات این صحیفه و کتاب هستند؛ همچنان که قرآن می‌فرماید: «اِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُون»(یونس/6) این آیات خلق، برای آن است که در انسان از طریق تفکر و تدبّر در آن‌ها، زمینه برای توجه و تدبّر در آیات امری که در عالم نفس و عقل ثابت است، ایجاد شود و از عالم محسوس به عالم معقول و از عالم شهادت به عالم غیب، منتقل شود تا این‌که از دنیا به آخرت، رحلت و کوچ کند: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‏ ...»(فصلت/53)
ملاصدرا مدعی است که این آیات برای آن است که انسان از خلق به امر رجعت و این مسافرت برای آن است که انسان در محدوده طبیعت و عالم دنیا باقی نمی‌ماند. در ادامه بیان می‌کند که بعضی از محققین می‌گویند که انسان تا زمانی که در مضیقه بدن و دنیا است و در محدوده زمان و مکان است، امکان مشاهده تمام آیات آفاقی و انفسی را ندارد و هرگز سفَر ملکوت نخواهد داشت؛ زیرا دیدن باطن، بدون باطنی شدن، امکان‌پذیر نیست. انسان وقتی می‌تواند درونی باشد که گرفتار بیرون نباشد و لذا می‌فرماید که بعضی از اهل تحقیق می‌گویند که انسانی که گرفتار طبیعت است و درگرو عالم ماده است، فقط کتاب الله را می‌بیند و کلام‌الله را درک نمی‌کند. انسان اگر گرفتار طبیعت باشد، فقط طبیعت را می‌بیند و اگر از عالم طبیعت رها شود، هم طبیعت را می‌بیند و هم عالم ماوراء طبیعت را می‌تواند ببیند و حتی آن‌کسی که گرفتار دنیا است کتاب الله را هم به نحو تام و کامل نمی‌بیند؛ بلکه کلمه و حرفی از آن را می‌بیند و در آخرت هم سهمی از کلام‌الله ندارد.
لذا می‌فرماید این کلمات الهی وقتی تنزّل کرد و به‌صورت کتاب درآمد برای یک عده منشور است و برای عده دیگر طومار است: طومار به کتاب پیچیده گفته می‌شود که مکتوبات را در خود می‌پیچد و فقط وقتی‌که باز می‌شود یکی پس از دیگری حروف و کلماتش روشن می‌شود و لذا کسانی که درگرو عالم طبیعت هستند، فقط حرف‌به‌حرف و کلمه به کلمه می‌توانند کتاب الله را ببینند ولی اگر کسی از این طبیعت رها شد کتاب الله برای او طومار نیست، بلکه کتاب منشورات و همه صفات و کلماتش مشخص است و همه را یکجا می‌تواند ببیند به‌علاوه که کلام‌الله را نیز می‌تواند درک کند: «یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب»(انبیاء/104)(ملاصدرا، اسفار، ج 7: 14-16؛ همو، 1363 ب:26)
6. مبدأ و غایت وجودی کلام و کتاب
یکی از اوصاف خداوند متکلم و کاتب است و سراسر جهان امکان، کلمات الهی‌اند و در کتاب مُبین که کل جهان امکان است، ثبت‌اند، برای آشنایی عمیق‌تر با حقیقت کلام و کتاب باید مبدأ فاعلی و غائی کلام و کتاب را شناخت، صدر المتألهین، مبدأ و هدف وجودی کلام و کتاب را بیان می‌کند که این‌ها از کدام مرحله و چگونه تنزل کرده‌اند و هدف آن‌ها و صعود و ترقی آن‌ها چگونه است.
 وقتی ثابت شد که تمام موجودات جهان خارج و عالم طبیعت، آیات تکوینی خداوند هستند و هرکدام کلمه و کلامی از کلمات الهی هستند و چون این کلام از ممکنات هستند، پس دارای مبدأ و غایت و هدفی هستند، پس باید روشن شود که این کلمات از مبدائی که داشته‌اند، چگونه تنزل کرده‌اند؟ و درنهایت هدفشان چیست؟ و چگونه به‌غایت شان می‌رسند؟ صدر المتألهین برای این‌که مبدأ و غایت کلام و کتاب، بهتر روشن شود، انسان را که آیات کبرای خداوند است و به‌صورت رحمانی خلق‌شده است را به‌عنوان‌مثال ذکر می‌کند.
انسان، کلام و کتابی دارد و درنتیجه متکلم و کاتب است. کلام و کتاب انسان مبدأش چیست؟ و چگونه از آن مبدأ نزول می‌کند؟ و نهایتاً چگونه به هدفش می‌رسد؟ وقتی کیفیت صدور و عود کلام و کتاب در انسان روشن شد، ازآن‌جهت که انسان آیت و نشانه‌ی خداوند است می‌توان به کیفیت نزول و صعود کلام و کتاب الهی معرفت و شناخت پیدا کرد. (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 16؛ همو، 1363 ب:27)
وقتی ما در کلام و کتاب انسان، می‌اندیشیم، درمی‌یابیم که این کلام و کتاب، مراحلی را طی می‌کند تا به این کلام و کتاب مادی می‌رسد. انسان هنگامی‌که می‌خواهد، سخن بگوید یا چیزی بنویسد، اول آن معرفت عقلی و صورت عقلی، در مرحله عقل و قوه عاقله به نحو بسیط و اجمال وجود دارد؛ سپس این معرفت و صورت عقلی، در قوه عاقله توسط عقل به‌صورت تفصیلی ‌پرورده می‌شود. در این مرحله سخن از فارسی و عربی و قواعد ادبی نیست. آنگاه اگر انسان خواست آن معرفت عقلی را به دیگری منتقل کند، به‌عنوان کلام یا کتاب، آن حقیقت عقلی را به مرحله خیال و قوه واهمه تنزّل می‌دهد و برای آن در قوه متخیله و واهمه، صور و نقوشی ترسیم می‌کند که مثلاً فارسی باشد یا عربی، برای آن مقدمه و فصول در نظر می‌گیرد و چگونگی تبیین آن را تصور می‌کند، وقتی به این مرحله تنزل کرد و نقوش و خطوط در ذهن خوب ترسیم شد، سپس شروع به سخن گفتن یا نوشتن می‌کند. این مرحله طبیعی و مادی، نازل‌ترین مرحله وجود کلام است که مسبوق به مراحل قبلی نظیر عالم خیال و وهم و عالم عقل است. این امور در مورد نزول و خروج کلام از مبدأ است تا این‌که به‌صورت کلام مادی و طبیعی درمی‌آید.
در طرف صعود، ابتدا انسان کلام و کتاب را می‌شنود و یا می‌بیند، سپس به معانی قراردادی که برای این الفاظ دلالت می‌کند، پی می‌برد، بعد این معانی در قوه متخیله و واهمه ترسیم می‌شود، از این معانی یک عصاره‌ای گرفته می‌شود و به قوه عاقله منتقل می‌شود و آن معانی معقول به عالم عقل برمی‌گردند، اگرچه این کثرت ها و صورت‌ها در قوه متخیله باقی می‌مانند، ولی صورت معقول آن‌ها به قوه عاقله منتقل می‌شود. این مثال در مورد کلام و کتاب انسان بود که نشانه و علامتی خوبی است که می‌تواند مبدأ و غایت کلام‌الله را روشن کند.
در کلام و کتاب الله هم این‌گونه است و ابتدا حقایق این اشیاء و موجودات در فیض مقدس و عالم عقل قرار دارند، سپس از آن‌ها به عالم مثال تنزل پیدا می‌کنند و در نزد ملائکه مدبر ترسیم می‌شوند؛ سپس از عالم مثال تنزل پیداکرده به عالم طبیعت می‌رسند و به‌صورت موجودات مادی تکثر پیدا می‌کنند. این از طرف قوس نزول بود؛ اما از طرف قوس صعود، این کلمات الله که در جهان طبیعت وجود دارند به عالم مثال و نفوس صعود و منتقل می‌شوند؛ سپس از عالم مثال و نفوس به عالم عقل منتقل‌شده و سفَر می‌کنند. پس از عالم ماده به عالم عقل منتهی می‌شود، درنتیجه، مبدأ کلام و کتاب، عالم عقل است و مقصد آن‌هم عالم عقل است: «کما بدأنا اوّل خلق نعیدهُ...»(انبیاء/104)، «اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون»(روم/11) که اشاره می‌کند به اینکه آغاز وانجام موجودات به دست اوست و همچنان که مبدأ خلقت از طرف خداوند است بازگشت وغایتشان هم خداوند است. (ملاصدرا، اسفار، ج 7: 16؛ همو، 1363 ب:27)
7. نتیجه
خصوصیت نظریه صدرالمتالهین در این است که بر روی تعریف لفظی توقف نکرده است؛ بلکه وجه نام‌گذاری کلام را به دست داده است که عبارت است از کشف و اظهار نهان و درون. بر اساس آن، هر چه که ایجاد می‌شود تا نهان و غبیب را آشکار و ابراز کند، کلام بر آن صدق می‌کند و در معنای لغوی کلام نیز ابراز و آشکار کردن از غیب و باطن لحاظ شده است و اگر بر کلام لفظی هم‌کلام گفته می‌شود، به خاطر وجود این ملاک است که باطن و درون متکلم را آشکار می‌کند و متکلم به‌وسیله آن، آنچه در درون خود دارد را به دیگران انتقال می‌دهد و دیگران را از آن آگاه می‌کند، وقتی به این تحلیل در معنای کلام می‌رسیم، دیگر نباید بر روی کلام لفظی جمود کرد و می‌توان بر هر آنچه که باطن و غیبی را آشکار می‌کند کلام گفت. ملاصدرا بابیان مراتب سه‌گانه در کلام الهی، معتقد است: کلام اعلی، عالم امر است که به‌وسیله کلمه «کن» محقق می‌شود و در آن مجردات تام قرار دارند. کلام اوسط خداوند، عالم نفس است که در آن فرشتگان و مدبرات امر هستند و کلام نازل خداوند، همان کلام تشریعی است که در آن اوامر ونواهی قرارداد و برای تربیت انسان‌ها آمده است. از سوی دیگر ملاصدرا معتقد است هرکدام از کلام و کتاب مراتبی دارد و هر کلامی به‌نوعی کتاب است و هر کتابی به نحوی کلام است. بدین ترتیب، هر متکلمی، کاتب و هر کاتبی هم متکلم است. ملاصدرا تفاوت کلام و کتاب را رتبی نمی‌داند؛ بلکه دو چهره‌ی یک واقعیت معرفی می‌کند. کلام مربوط به چهره وجوب و مبدأ فاعلی و کتاب مربوط به چهره‌ی امکان و مبدأ قابلی است. همچنان که تناسب آن دو نیز در این است که هر دو جنبه آیت و نشانه‌اند.
پس می‌توان نتیجه گرفت که در نظر ملاصدرا، همان‌گونه که کلام دارای سه مرتبه است، کتاب خداوند نیز دارای سه مرتبه است، کتاب اعلای خداوند عالم امر است منتهی به لحاظ مبدأ قابلی، کتاب اوسط عالم خلق است و کتاب نازل همان کلام تشریعی است که در آن اوامر و نواهی قرار دارد، با در نظر گرفتن این‌که هر چیزی به اعتبار مبدأ فاعلی کلام و به اعتبار مبدأ قابلی کتاب است، و درنهایت این‌که وقتی کلام و کتاب دو چهره‌ی یک واقعیت شدند مبدأ و منتهی هر دو یکی خواهد بود؛ همان‌گونه که مبدأ و منتهای کلام عالم عقل است، مبدأ و منتهی کتاب نیز عالم عقل است.
وقتی در آیات و روایات دقت و تأمل می‌کنیم به این نتیجه می‌رسیم که اگر کلام به‌غیراز این الفاظ و عبارات اطلاق شده است به خاطر همین ملاکی است که ملاصدرا بیان کرده است و لذا با این نظریه، مراد آیات و روایات برای ما روشن می‌شود، بدون این‌که نیاز به توجیه و تأویلی داشته باشد. در چند آیه از قرآن خداوند، جهان آفرینش را (کلمات الله) نامیده است: «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ‏ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»(کهف/109)، «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ‏ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ»(لقمان/29) همچنین از بعضی از اولیاء الهی، به کلمة الله یاد شده است: «إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ»(نساء/171) از دیگر سو، کلمات خداوند این‌چنین نیست که لفظ و صوت باشد چنان‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «یَقُولُ لِمَا أَرَادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّمَا کَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ» (سید رضی،1414: 278) در این فرمایش حضرت می‌فرمایند که قول و کلام خداوند از سنخ آهنگ و صوت نیست؛ بلکه قول خداوند همان فعل اوست و خداوند امر می‌کند و چیزی را می‌آفریند نه این‌که لفظی بگوید و چیزی با این لفظ پیدا شود؛ بلکه ایجادش «کن» است و وجودش «یکن». درنتیجه سراسر جهان (کلمات الله) است، لذا وقتی در آیات و روایات بر افعال الهی و جهان، کلمه و کلام اطلاق شده است، این اطلاقات می‌تواند تأییدی باشد بر نظریه صدر المتالهین در تبیین و تفسیری که بر کلام خداوند ارائه کرده است. آیات خداوند گاهی به‌صورت کلام ظاهر می‌شود، گاهی به‌صورت کتابت که در کتاب الله ثبت‌شده است، و این آیات می‌تواند به آن‌ها اشاره داشته باشد: «تِلْکَ ءَایَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ...» (شعراء/2)، «وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ»(زخرف/4) «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجیدٌ *فی‏ لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»(بروج/21-22)
 
پی نوشت
1. حکما مبدأ مشتقات (مصدر) را صفت و مشتقات را اسم می‌گویند و لذا علم، قدرت و تکلم صفت و عالم، قادر و متکلم اسم هستند، ولی متکلمان مشتقات را صفت و مبادی مشتقات را معنی می‌گویند. (ربانی گلپایگانی، 1390، ج 1: 103)
2. حلول عبارت از اختصاص چیزى به چیز دیگر به‌نحوی‌که اشاره به هر یک عین اشاره به دیگرى باشد، نحوه قیام اعراض به معروض خود را قیام حلولى و نحوه قیام معلوم را به علت قیام صدورى می‌نامند. (سجادى،1373، ج 2: 761؛ همو،1379، ج 3: 213)
3. منظور از غرض ثانوی یعنی ما لیس به اوّل ولو اینکه غرض ثالث و رابعی هم وجود داشته باشد که به همه این‌ها غرض ثانی گفته می‌شود.
4. مؤلف کتاب اثولوجیا فلوطین است، ولی درگذشته به ارسطو نسبت داده می‌شد.

 

قرآن الکریم.                                           
ابن منظور، محمد بن مکرم (1414)، لسان العرب، جلد دوازدهم، چاپ سوم، بیروت: دار الفکر.
ابن فارس، احمد (1404)، معجم مقائیس اللغة، جلد پنچم، چاپ اول، قم: دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم.
بدوی، عبدالرحمان (1997)، مذاهب الاسلامیین، جلد دوم، بیروت: دارالعلم.
پترسون، مایکل- هاسگر، ویلیام- رایشنباخ، بروس- بازینجر، دیوید (1389)، عقل واعتقاد دینی، مترجم: نراقی، احمد-سلطانی، ابراهیم، چاپ هشتم، تهران: انتشارات طرح نو.
جوهرى، اسماعیل بن حماد‌(0141)، الصحاح، جلد پنچم، چاپ اول، بیروت: دار العلم للملایین‌.
حسین بن محمد بن راغب (1412)،مفردات الفاظ القرآن، چاپ اول، لبنان: دارالعلم.
خسروپناه، عبدالحسین (1390)، کلام جدید با رویکرد اسلامی، چاپ دوم، قم: نشر معارف.
ربانی گلپایگانی، علی (1390)، عقاید استدلالی، جلد اول، چاپ سوم، قم: نشر هاجر.
سبحانی، جعفر (1383)، مدخل مسائل جدید در علم کلام، جلد دوم، چاپ دوم، قم: موسسه امام صادق.
سجادى، جعفر (1379)، فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا، جلد سوم، چاپ اول، تهران: وزارت فرهنگ ارشاد.
------ (1373)، فرهنگ معارف اسلامى، جلد دوم،  چاپ سوم، تهران: دانشگاه تهران.
سید رضی، محمد بن حسین (1414)، نهج البلاغة، چاپ اول، قم: مؤسسه نهج البلاغه.
صدوق، محمد بن علی (1398)، توحید صدوق، چاپ اول، قم: جامعه مدرسین.
علی زمانی، امیرعباس (1383)، علم، عقلانیت و دین، چاپ اول، قم: انتشارات دانشگاه قم.
فخر رازی، محمد بن عمر (1413)، خلق القرآن، چاپ اول، بیروت: دار الجبل.
------ (1411)، کتابالمحصّل، چاپ اول،  عمان: دار الرازی.
------ (1407)، مطالب العالیه، جلد سوم، چاپ سوم، بیروت: دار الکتاب العربی.
------ (2009)، الاربعین فی الاصول الدین، چاپ اول،بیروت: دار الکتب العلمیه.
------ (2004)، معالم اصول الدین، قاهره: مکتبه الازهریه للتراث.
فراهیدى، خلیل بن احمد(1410)،کتاب العین، جلد پنچم، چاپ دوم، قم: نشر هجرت.
قاضی عبدالجبار، ابوالحسن (1962)، المغنی فی ابواب التوحید والعدل، جلد هفتم، قاهره: الدار المصریه.
------- (1427)، شرح الاصول الخمسه، چاپ چهارم، قاهره: مکتبه وهبه.
ملاصدرا، محمدبن ابراهیم(1360)، اسرار الایات، چاپ اول، تهران: انجمن حکمت وفلسفه.
------(1363 الف)، المشاعر، تهران: کتابخانه طهوری.
------ (بی تا)، اسفار، جلد هفتم، چاپ اول، بیروت: دارالاحیاء الثراث.
------ (1363 ب)، مفاتیح الغیب، چاپ اول، تهران: موسسه مطالعاتی وتحقیقاتی فرهنگی حکمت و فلسفه ایران.
------ (1361)، العرشیه، تهران: انتشارات مولی.
------ (1354)، المبداوالمعاد، چاپ اول، تهران: انجمن حکمت وفلسفه.
------ (1378)، المظاهر الّهیه، چاپ اول، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
هیک، جان(1381)، فلسفه دین، مترجم، سالکی، بهزاد، چاپ سوم، تهران: انتشارات بین المللی الهدی.