محمد ملائی ایولی؛ محسن فهیم؛ مجتبی جعفری اشکاوندی
دوره 18، شماره 2 ، اسفند 1399، ، صفحه 221-241
چکیده
قاعدۀ الواحد، به عنوان یکی از مهمترین قواعد فلسفی، در جهت تبیین پیدایش کثرات عالم از واحد همواره مورد توجه فلاسفه بوده است. اغلب فلاسفه مفاد آن را پذیرفته و برخی از متکلمان نیز منکر آن بودند. پذیرش قاعدۀ ...
بیشتر
قاعدۀ الواحد، به عنوان یکی از مهمترین قواعد فلسفی، در جهت تبیین پیدایش کثرات عالم از واحد همواره مورد توجه فلاسفه بوده است. اغلب فلاسفه مفاد آن را پذیرفته و برخی از متکلمان نیز منکر آن بودند. پذیرش قاعدۀ الواحد و اعتقاد به مبدأ واحد برای همۀ موجودات کثیر، فیسلوف را به مسئلۀ چگونگی صدور کثرت از خداوندی که از جمیع جهات واحد است، رهنمون میسازد. در این میان، توماس آکوئیناس و ملاصدرا نیز بر مبنای مبانی فلسفی و وجودشناختی خود، دیدگاههای خویش را دربارۀ آن بیان کردهاند. اینکه چگونه موجودات کثیر از واحد بسیط نشئت گرفتهاند، ذهن هر دو را به خود مشغول کرده است و باید همچون دیگر فلاسفه راهی برای آن مییافتند. این مقاله در نظر دارد با مطالعۀ آثار توماس و ملاصدرا و شارحان و محققان به شیوۀ تحلیلی و پژوهشی، نظر دو فیلسوف را دربارۀ قاعدۀ الواحد بررسی کند تا مشخص شود آیا آن دو به اصل قاعده اعتقادی دارند؟ دلایل ردّ یا پذیرش قاعده از نظر آنها چیست؟ هرکدام چگونه پیدایش کثرات از واحد را توجیه میکنند؟ توماس بر مبنای وجودشناختی خود به انکار قاعده پرداخته است و قائلان به آن را مورد انتقاد قرار میدهد؛ اما ملاصدرا با پذیرش اصل قاعده، به ترمیم آن پرداخته و بر اساس مبانی فلسفی خود، طرح نوینی از آن ارائه داده است.